بچه ها لال شوید، بی ادب ها ساکت» سخت آشفته و غمگین بودم
به خودم میگفتم: «بچه ها تنبل و بد اخلاقند ، دست کم میگیرند درس و مشق خود را ، باید امروز یکی را بزنم ، اخم کنم و نخندم اصلاً تا بترسند از من و حسابی ببرند . . . »
خط کشی آوردم در هوا چرخاندم
چشم ها در پی چوب تنبیه هر طرف می چرخید
«مشق...