در خیالات خودم ،زیر بارانی که نیست!
می رسم با تو به خانه ، از خیابانی که نیست!
می نشینی روبرویم ،خستگی در می کنی!
چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست!
باز می خندی و می پرسی ،که حالت بهتر است!
باز می خندم که خیلی ،گرچه می دانی که نیست!
شعر می خوانم برایت واژه ها گل می کنند!
یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست!
وقت رفتن می شود ، با بغض می گویم نرو !
پشت پایت اشک می ریزم روی ایوانی که نیست!