| تاپیک جامع معرفی شهدا | شهید سیّد مرتضی آوینی

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گزیده ای از روایت فتح (13)

گزیده ای از روایت فتح (13)

شهری در آسمان تموم شد.

فعلاً دعوتیم حنابندون!!


"حنابندان"


ترسِ روبهانه نه شایسته ی شیرِ شکار افکن است!!

منافق است که همچون موشِ کور به تاریکی خو کرده است و از رو به رویی با ما می هراسد!!

امّا شیردلانِ سپاه حق-حزب الله- آنانند که در شأنِ مصافشان سوره ی "والعادیات" نازل می گردد
و
پروردگارِ متعال به رزمشان و جرقه ی سمّ ستورانشان بر سنگهای جبهه قسم یاد می کند!!
.
.
.
اینان کجا و ترسِ از مرگ کجا!!


 
آخرین ویرایش:

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گزیده ای از روایت فتح (14)

گزیده ای از روایت فتح (14)

.
.
.
"حنابندان"

گفتم ای کاش عاشورا نگذشته بود و می خواستم بگویم، اگر ما سال61 هجری قمری و عزیز زهرا -حسین بن علی(ع) - را درک می کردیم، صحرای کربلا چهره ی دیگری می یافت...

ولی به یادم افتاد که اگر آن روز سید الشهدا (ع) غریبانه و مظلومانه، سر و جان و پسر و برادر و همه ی خویشانِ خود را در راهِ حق نداده بود، امروز نه سخنی از حق بر جای مانده بود و نه ما وجود

می یافتیم!!

اما با این همه، غربت سید الشهدا عجب جانسوز است!!!
.
.
.
جایی برای این "ای کاش" ها و "اگر" ها نیست...

عاشورا نگذشته است و کاروان کربلا هنوز در راه است!!




 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گزیده ای روایت فتح (15)

گزیده ای روایت فتح (15)

.
.
.
"حنابندان"

چیست آن نفخه ی حیات بخشِ مسیحایی که معجزه ای این چنین از او برآمده است و در جانِ مرده ی ما روحِ عشق دمیده است؟!

کربلا...آری...کربلا...

کربلا قلبِ پیکره ی تاریخ است
و

چشمه ی نوری که در آینه ی جانِ ما انعکاس یافته است!
و

آینه اگر "انا الشّمس" نگوید...چه کند؟!



 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گزیده ای از روایت فتح (16)

گزیده ای از روایت فتح (16)

"دروازه ی قرآن"

آه برادر!!

آیا می دانی این راه که می سپری صراطی است که از متن جهنّم به سوی بهشت می رود؟!

صراط دوتاست...

و

آن صراطِ پس از مرگ، حقیقتِ همین صراطی است که در عوالمِ این دنیا می سپری!!

 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
از نوشته ها...عشق و جنون

از نوشته ها...عشق و جنون

.
.
.
شیدایی همان جنونِ همراه عشق است؛ ملازمِ ازلی عشق.

جنون و شیدایی عاطف و معطوف هستند و مرادف با یکدیگر.

حق انسان را به جنون ستوده است: انّهُ کانَ ظلوماً جهولاً

عاشق مجنون است و مجنون را با "عقل" میانه ای نیست؛ ظلوم است و جهول!!

و اگر این جنونِ عشق نبود، با ما بگو که انسان آن امانتِ ازلی را بر کدام گُرده می کشید؟! کدام گرده است که ثقل این بار را صبر آورد، جز مجنونِ ظلوم و جهول؟؟!!

در چشم عاشق جز معشوق هیچ نیست. با عاشق بگو که در کارِ عشق عقل ورزد...نمی تواند! با عاشق بگو که در کارِ عشق انصاف دهد...نمی تواند!

عشق همواره فراتر از عدل و عقل می نشیند؛ جنون نیز. و اصلاً عشّاق می گویند که این جنون عین عدل و عقل است!!

عاقلان گویند: خداوند عادل است. عاشقان می گویند: بل عدل آن است که معشوق می کند.

عاقلان چون گرفتارِ بلا شوند، گویند: شکیبایی ورزیم که این نیز بگذرد، امّا عاشقان چون در معرکه ی بلا در آیند، گویند:

اگر با دیگرانش بود میلی/ چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟

عاشقان عاشقِ بلایند! درّ حیات در احتجاب صدفِ عشق است و آن را جز در اقیانوسِ بلا نمی توان یافت؛ در ژرفای اقیانوس بلا!!

عاشقان غوّاصان این بحرند و اگر مجنون نباشند، چگونه به دریا زنند؟؟!!



--------------------------------------------------------------------------------

بخشی از کتاب "فردایی دیگر" - نوشته ی سیّد مرتضی آوینی- نشر واحه

به کسانی که به فلسفه، شعر، عرفان و مهمتر از همه شهید آوینی علاقه دارند، توصیه می کنم این کتاب رو بخونن.

اواخرش دیگه یه پا "روایت عشق"ه!
 
آخرین ویرایش:

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گزیده ای از روایت فتح (17)

گزیده ای از روایت فتح (17)

"دروازه ی قرآن"


کدام پناهی از پناه حضرت امام زمان امن تر و محکم تر؟! و کدام سایه ای از سایه ی قرآن گسترده تر؟!


همه ی کائنات در سایه ی قرآن وجود یافته است
و
ولایت کون و مکان به اذن الله در کف صاحب این امر است.

"ربّ ادخِلنی مُدخَلَ صِدقٍ و اخرِجنی مَخرَجَ صدقٍ"

همه ی نقطه ی تمایز سپاه حق در همین جاست
و
از همین جاست که این نهضت از شرق و غرب و تاریخ و جغرافیا متمایز می گردد
و
با صدر اسلام پیوند می یابد
و
به نور ولایتِ بی زمان و هر زمانِ آل محمّد متصل می گردد و بر شرق و غرب احاطه می یابد!

آیا شما با دیدن فرماندهان لشکر حق به یاد اسامة بن زید نمی افتید؟!

.
.
.
 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گزیده ای از روایت فتح (18)

گزیده ای از روایت فتح (18)

یه قسمت قشنگ رو جا گذاشته بودم از:

"شهری در آسمان"

زمان بادیست که می وزد...هم هست و هم نیست.

آنان را که ریشه در خاکِ استوار دارند، از طوفان هراسی نیست.


جنگ می آمد تا مردانِ مرد را بیازماید.


پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند! امّا حقیقت آن است که


زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند!


زمان ما را با خود برده است... امّا این صدا جایی بیرون از دسترس زمان باقیست و روزها یکی پس از دیگری می گذرند.

بادِ زمان در این شهرِ زمینی می وزد، نه در آن شهر آسمانی که در کرانه ابدیت، بیرون از رهگذر باد وجود دارد.

آن روزها مانده اند و بادِ زمان ما را با خود برده است...

حقیقت همین است...




 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بدبختانه امثال فراستی نون به نرخ روزخورن و از اسم امثال شهید آوینی برای ماله کشی ...و استفاده می کنند .

این روزا همه همینن! فراستی هم یکی مثل همه! "تا که رفتند، همه یار شدند...!!"

بدتر ار همه اینه که یه سری داد و فغان سر میدن که اگر آوینی الان زنده بود و درمیان ما بود، موضعش موضع ما بود!! نه موضع 20 سال پیشش!! اونم یکی از ما می شد! حالا یکی نیست بگه آخه اگه قرار بود آوینی بشه یکی از شما، که دیگه نمی شد شهید سیّد مرتضی آوینی!!

بگذریم...بهتره تا دیگران واسمون خاطره سازی نکردن، با کتاباهاشون و مستند هاشون که گویای اندیشه شون هست، خاطره بازی کنیم!
 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گزیده ای از روایت فتح (19)

گزیده ای از روایت فتح (19)

"پیام بسیجی"

ای زائر حرم عشق!

بدینجا سفر کن و چون به این حریم که وادی مقدس عشق و ایثار است رسی، نعلین از پای بیرون کن

و

با احترام بر قدمگاه مجاهدان راه خدا بوسه زن

و

هرجا شهیدی بر خاک افتاده است نمازی بگزار...

شاید که پروردگار متعال به مقامی که آنان در پیشگاه ذوالجلالش دارند، رحم آورد

و

تو را نیز به ضیافت عندالهی ببرد!




 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گزیده ای از روایت فتح (20)

گزیده ای از روایت فتح (20)

"پیام بسیجی"

هجرت، هجرت از سنگینی هاست

و

جاذبه هایی که تو را به خاک می چسباند!

چکمه هایت را بپوش...

رهتوشه ات را بردار...

حضرت امام حسین (ع) در صحرای کربلا انتظارت را می کشد!




 
آخرین ویرایش:

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گزیده ای از روایت فتح (21)

گزیده ای از روایت فتح (21)

"پیام بسیجی"

انسان، اگر انسان باشد و به وجدان خویش رجوع کند، ندای سیّد الشهدا را از باطن خویش خواهد شنید که میثاق فطرتش را به او گوشزد می کند...

خداوند سر و جان را نیز همچون امانتی به انسان بخشیده است تا هر دو را فدای امام حسین کند!


 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
از نوشته ها...

از نوشته ها...


"فتح خون"

قافله ی عشق در سفر تاریخ است... و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند:

"كل یومٍ عاشورا و كل ارضٍ كربلا"

این سخنی است كه پشت شیطان را می لرزاند

و

یاران حق را به فیض دائم رحمت او امیدوار می سازد.


… و تو! ای آن كه در سال شصت و یكم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اكنون، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت، پای به سیاره زمین نهاده ای!

نومید مشو، كه تو را نیز عاشورایی است و كربلایی كه تشنه ی خون توست و انتظار می كشد تا تو زنجیر خاك از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایت هجرت كنی

و

به كهف حَصینِ لازمان و لامكان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مكان، خود را به قافله سال شصت و یكم هجری برسانی و در ركاب امام عشق به شهادت رسی…

یاران! شتاب كنید، قافله در راه است...

می گویند كه گناهكاران را نمی پذیرند... آری، گناهكاران را در این قافله راهی نیست… امّا پشیمانان را می پذیرند!

آدم نیز در این قافله ملازم ركاب حسین است، كه او سرسلسله خیل پشیمانان است

و

اگر نبود باب توبه ای كه خداوند با خون حسین میان زمین و آسمان گشوده است، آدم نیز دهشت زده و رها شده و سرگردان، در این برهوت گمگشتگی وا می ماند!


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[سید شهیدان اهل قلم سید] مرتضي [آوینی]اُنسي ديرينه با شهدا داشت، آن شب در معراج شهداي اهواز، قرآن خواند و تا صبح گريست. براي رفتن عجله داشت،‌ روز بعد به ميدان مين در منطقه ی فكه رفتيم. پيكر شهيدي بر رويزمين بود. گوشي بي‌سيم به گوشت‌هاي آب‌شده‌اش چسبيده بود. آن روز مداممي‌گفت:«بچه‌ها! مي‌خواهيم برويم قتلگاه، نه؟».
مقتل شهداي والفجر 1 انتظارش را مي‌‌كشيد. خودش مي‌دانست كه او را پذيرفته‌اند، بايد بار سفر را ببندد. دوست داشت حتي در عالم رؤيا شمشير امام علي علیه السلام را ببيند، به قتلگاه نزديك شد آن جا كه 50 نفردست در دست يك ديگر به شهادت رسيده‌اند. دوستي با خنده گفت: «قتلگاه هم شبيه همينتپه‌ها و گودال‌هاست! همين‌جا مصاحبه را بگير».

سيد خسته ی عشق بود،‌ با صبوري پاسخداد: «نه اصغر جان! مي‌گرديم تا قتلگاه را پيدا كنيم.» سرانجام قتلگاه را يافت،‌ و ازهمان جا پركشيد. ساخت فيلم بهانه‌اي بود براي او،‌ دلش هواي رفتنداشت.
« معبری به آسمان (http://www.aryarman.blogfa.com) به نقل از دوست شهيد».
گزیده ای از کلام شیوای شهید:
راه كاروان عشق از میان تاریخمی‌گذرد و هر كسی در هر زمان بدین صلا لبیك گوید، از ملازمان كاروانكربلاست.پندار ما اینست که ما مانده ایم وشهدا رفته اند اما حقیقت آنست که زمان ما را با خود برده است و شهداء مانده اند.
آن آزادی که غرب می گوید «رهاییاز هر تقید و تعهد» است و این آزادی که ما می گوییم نیز «رهایی از هر تعلقی» است.
جه کسی می تواند ثابت کند که ضررویدئو از کامپیوتر بیشتر است؟ هیچکس. مشکل اینجاست که ما فقط با معیار اخلاق ظاهری به محصولات تکنولوژیک غرب می نگریم نه با معیار حکمت و حقیقتدین.
ساحل را دیده ای که چگونه در آینهآب وارونه انعکاس یافته است؟ سر آن که دهر بر مراد سفلگان می چرخد این است که دنیاوارونه ی آخرت است.هیچ پرسیده ای که عالم شهادت برچه شهادت می دهد که نامی این چنین بر او نهاده اند؟
هنر آنست که بمیری پیش از آنکه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند که چنین مرده اند.
منبع سخنان شهید:
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چند سال پيش اولين بار با چهره‌اي نوراني در دفتر مجله سوره آشنا شدم كه از همان آغاز آشنايي، ياد آن روايتي كه مي‌گفت:«ارواحي كه در آسمان به هم تقرب مي‌جويند، در زمين يكديگر را مي‌يابند. او كسي بود كه كتاب حكمت معنوي و ساحت هنر، را بي‌آنكه نامي از او ببرم تقديمش كرده بودم، زيرا روح او صورت آن جهاني و مظهر بسيجيان گمنامي بود كه با معرفت به فقر ذاتي خويش، براي فتوح و گشايش ساحت اقدس و مقدس اسلام و فروبستگي ساحت قدس آخرين مرتبه كفر و مظهر عقل منحوس آخرالزمان به جهادي حقيقي برخاسته بودند، يادم مي‌آيد كه قبل از ديدار او صداي دلنشين و آسماني‌اش را در روايت فتح شنيده بودم. روايتي بي‌سابقه در عالم ديجور اكنون زده. او در همه آثارش نشان داد كه با زبان تفكر آشناست، و تفكر معنوي و روح ديانت و دين‌ورزي را پاس مي‌دارد. همواره در خلوت خويش به شهادت مي‌انديشيد و به شهر آسماني كه نام آخرين ابداع هنري او بود.
در حاليكه نزديكترين دوستانش از ميان خلق رفته و به معشوق ازلي پيوسته بودند، همواره نوعي دلتنگي،‌ مرگ آگاهانه و احساس ترس آگاهانه وجودش را در برمي‌گرفت و او را از عالم كثرت عامه مي‌كند. اين دلتنگي حيرت‌آميز در خبر شهادت فلاحت‌پور در لبنان آشكار گرديد و بي‌ترديد سرزمين آسماني فكه، قتلگاه شهيدان مظلوم كه روز يكشنبه (پانزدهم فروردين) از آن سخن مي‌گفت. او را بيشتر بي‌قرار و دلتنگ شهر آسماني و ملكوت كرده بود، دوبار از او خواسته بودم مرا با خود به مناطق جنگي ببرد اما او يك بار در جوابم گفته بود:«در شأن شما نيست كه ميان خاك و هنگام حمل و نقل ابزار فيلمبرداري در آنجا باشيد، اما بار دوم تحويلاً بودنم را پذيرفت. آخرين بار،‌ روز سه‌شنبه او را در دفتر مجله ديدم، چهره‌اي مشحون از بارقه‌هاي نور و لبريز از بهجت مواجهه سكرآميز با روح قدسي و اكتشاف حقيقت (چند كلمه اي در باره مقاله دفاع از تفكر و شاعري كه به عنوان درخت گفتگوي «اشپيكل» با «هيدگر» نوشته بودم و قرار بود در شماره ارديبهشت ماه چاپ شود، با او سخن گفتم او نگران بود كه با آوردن تصوير هيلدگر بر روي جلد مجله، از سوي اغيار متهم به هيدگري بودن شود، و من گفتم كه دفاع از تفكر و شاعري معنوي، به معني پرستش هايد گوي نيست،) شش ماهي بود كه روزنامه نمي خواندم، ارتباط تلفني من نيز بسيار كم بود، و از اخبار كم و بيش از طريق راديو و تلويزيون آگاه مي شدم. اما گوئي شهادت سيد تا ظهر براي دستگاههاي تكنيكي مغفول مانده بو، من هم تا صبح شنبه ساعت نه و سي دقيقه صبح بي‌خبر ماندم تا اينكه به دفتر مجله تلفن كردم. به من خبر شهادت او را دادند. گويي صاعقه‌اي مرا زد و مدهوشم ساخت. مگر ممكن است؟ او را سه‌شنبه قبل از سفر شهادتش ديده بودم. اما حقيقت داشت،‌ سرانجام مرتضي به سفر شهر آسماني رفته بود، آنچه براي آن دلتنگي مي‌كرد تا به دوستان ازلي خود بپيوندد. و در محفل قدسيان سكني گزيند در حاليكه هنوز ما به خاك چسبيده‌ايم و دائماً از تفكر معنوي و مرگ آگاهي ناشي از غلبه حال حيرت مي‌گريزيم و چون كرمهايي در دالان‌هاي تنگ خاكي به حسابگري اشتغال مي‌ورزيم.

منبع : مجله سوره
 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
از نوشته ها...

از نوشته ها...



بعد از دیدار هنرمندان حوزه ی هنری با رهبر، در آبان 68، ماهنامه ی "سوره" سخنرانیِ ایشون رو چاپ می کنه و
شهید آوینی مقدمه ای واسش می نویسه، بدین شرح:


از آن روزهای سوگ، که دل جز به گریه رضا نمی داد، دیگر وصیّ امام را ندیده بودیم تا این یکشنبه، بیست و هشتم آبان.

از آن روزها دیگر غمِ امام ما را ترک نکرده است؛ همچون چشمه ای صخره های دلِ ما را شکافته و جان ما را به نهرهای ساق عرش وصل کرده است.

نباید آن روز که این غم از دل ما برود و آن چشمه کور شود.

ما اهل ولایت هستیم و همه چیزمان در گرو همین "اهلیت" است.

نرفته بودیم تا ایشان دردمان را التیام دهند، که خود هنوز در سایه ی آن غم عظیم می زیند؛ رفته بودیم تا دست امام را در دستان ایشان بجوییم و تجدید پیمان کنیم...

و مطلوبمان را دریافتیم!

بیت مصفای ایشان در پناه روح ولایت است و دستان سخاوتمندشان، واسطه ی ما و مائده های آسمانی.

عطر امام راحل در همه جا پیچیده است...

الحمدلله و المنّة.



بخشی از کتاب "آغازی بر یک پایان"-سیّد مرتضی آوینی-نشر واحه

 
آخرین ویرایش:

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گزیده ای از روایت فتح (22)

گزیده ای از روایت فتح (22)

"دلباخته"

آری!

خداوند انسان را برای خود خلق فرموده است
و
اگر راه عشق را با کربلا قرین ساخته، از آن جهت است که؛

جز اهل الله بر آن قدم نگذارند!!


* * *

راه کاروان عشق از کربلا می گذرد...
و
هرکس، در هر زمان بدین صلا لبیک گوید، از ملازمان کاروان کربلاست!



 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
امروز خدای مکّه در فکّه است! (به مناسبت سالگرد شهادت)

امروز خدای مکّه در فکّه است! (به مناسبت سالگرد شهادت)

بسم ربّ الشهدا و الصدیقین


سالها گفتند و تکرار کردیم: " جاذبه ی زمین"! کسی برای ما از "جاذبه ی آسمان" نمی گفت...

بازهم داشتیم فریب سیبی را می خوردیم که اینبار نه در بهشت- که در زمین- بر سرمان فرود آمده بود!

بازهم داشتیم فریب می خوردیم... که برخاستی.

یک طرف ما بودیم و سیب و عقل و زمین و جاذبه ی زمین... طرف دیگر امّا... تو بودی و دفتر و قلم و عشق و جنون و خون و جزیره ی مجنون و کربلا و حسین و لب تشنه و شقایقها!

دوربین گذاشتی روی شانه، قلم بدست گرفتی، همه ی اینها را چیدی کنار هم و جاذبه ی آسمان را- هرچند از روی زمین، هرچند به وسعت دیدِ تنگِ ما- روایت کردی!

جذب جاذبه ی زمین بودیم و سرمان سنگین... روایتت را که دیدیم، سرمان را بالا بردیم و کمی هم آسمان را از نظر گذراندیم... هرچند در محدوده ی دید تنگمان!

* * * * *

جنگ که تمام شد، تو ماندی و حنجره هایی پر از صداهای شنیده نشده. تو ماندی و روایتهای ناتمام. تو ماندی و شقایقها، این بار سوخته... خاکستر شده... زیرِ خروارها خاک!

می دانستی که؛ "هر شهیدی، کربلایی دارد"، که؛ "کربلا شهری نیست در میان شهرها، نامی نیست در میان نامها..."، که؛ "کربلا حرم حق است" و حرم حق نه زمان می شناسد، نه مکان!


"هر کس، در هر زمان، بدین صلا لبیک گوید..."



جنگ تمام شده بود، امّا آسمان بود، جاذبه ی آسمان بود، تو بودی، فکّه بود، کربلا ی تو بود... فکّه ای که کربلای تو بود!!

آنچه تو را به فکّه کشاند، روایتگریِ خاک فکّه نبود، تو خواستی آسمان فکّه را روایت کنی...

وقتی رسیدی، جاذبه ی آسمان به نهایت رسیده بود و چشمانت دور بین تر از هر دوربینی، غافل از زمین و مین، آسمان را می کاوید و مین...!

* * * * *

فتح ها روایت کردی سیّد!

فتح تو را امّا... خودِ خدا روایت کرد، اینبار برای افلاکیان... که تو چون همه ی خلیفه های خدا روی زمین، آبروی زمینیان بودی در افلاک!

هنر تو این بود که هم کاری حسینی کردی و هم کاری زینبی. که هم حسین وار رفتی و هم زینب گونه ماندی و روایت کردی...

عجب از این ماندن و رفتن!



 
آخرین ویرایش:

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
داستان شهادت

داستان شهادت

.
.
.

با اينكه جراحت ايشان شديد بود و از ناحيه پا صدمه خورده بودند ولي ايشان روحيه خيلي خوبي داشتند.

من خواستم ازصحنه فيلم بگيرم كه متوجه شدم دوربين كار نمي‌كند و اي كاش در آن موقع دوربين كار مي‌كرد و ما آن چهره حاجي را مي‌گرفتيم!

چهره‌اي كه يك ذره درد تويش ديده نمي‌شد.


ايشان در لحظات اول، كاملا بهوش بودند و دائما ذكر مي‌گفتند.

برادرمان بختياري به ايشان گفت: «حاجي، چيزي نيست.»

ايشان گفتند: «مگر مي‌ترسم كه شما مي‌خواهيد مرا دلداري بدهيد؟»

در هر حال با روحيه بالايي كه داشتند اصلا فكر شهادت ايشان را نمي‌كرديم و خيلي راحت صحبت مي‌كردند.

ولی در دقايق اوليه، خون زيادي از ايشان رفت كه بچه‌ها كمك كردند و شريانهاي اصلي و دست ايشان و همچنين محل جراحت شهيد يزدان پرست را با كمربند و... بستند.

بعد هم به كمك ميله‌هاي آهني كه سيم خاردار به آنها متصل بود و اوركت‌هاي دوستان، برانكار درست كرديم و برگشتيم به طرف عقب.

موقعي كه مي‌خواستيم ايشان را روي برانكار بگذاريم ايشان اصرار داشتند كه من را بر نداريد، من همين جا مي‌خواهم شهيد بشوم و مرا به عقب نبريد!

اين حرف را خيلي با آرامش مي‌گفتند و بعضا ذكر «يا زهرا» را به زبان مي‌آوردند و تا حدود 45 دقيقه، بهوش بودند تا اواخر ميدان مين و ديگر از هوش رفتند...

منبع: فارس

:gol:بیشتر...:gol:
 
آخرین ویرایش:

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دوستانه!

دوستانه!


شاید بعضی دوستان بخوان بیشتر با شهید آوینی آشنا بشن... بخوان بیشتر از پیش، صاحب صدای راوی فتح رو بشناسن.

امروز، سالگرد شهادت ایشونه در قتلگاه فکّه و به نظرم فرصت مناسبی اومد که هم شهادتشون رو تبریک بگیم(نمی دونم چرا نمی تونم بگم، تبریک و تسلیت!!) و هم دل بدیم به شنیدن حرفاشون و خوندن نوشته هاشون.

این تاپیک خیلی تاپیک جامعی شده. به لطف مدیر تالار دفاع، بیشتر تاپیکهایی که درمورد شهید آوینی بود، اینجا با هم ادغام شدن و خلاصه اینکه؛ با یه گشت کوچیک تو این تاپیک خیلی چیزا به دست میارین...

البته اگه بخواین! :gol:

پ.ن: هرازچندگاهی من قسمتهایی از کتاباشون، نوشته هاشون و بخشهای کوچیکی از روایت فتح رو که به دلم میشینه، میذارم اینجا، که تاپیک پویا باشه...

بعضی دوستان، لطف دارن و مخاطبِ ثابت تاپیک هستن. ازشون تشکر می کنم. ان شاء الله همیشه باشن! و ان شاء الله عده ی بیشتری بیان که باشن!:redface:

در پناه حق:gol:
 

arshida24

عضو جدید
ممنون بخاطر تاپیکی که زدید!:w30:

سعی کردم خودم را از میان بردارم تا هر چه هست خدا باشد و خدا را شکر که در این تصمیم وفادار مانده ام...
شهید آوینی

فکه ای که در آسمان خود کسی چون حسن باقری مغز متفکر شناسایی را جا داده باز مهماندار شد ...

سفری به سوی آسمان ها:
نماز پیوند بین ملک و ملکوت و زمین و آسمانهاست .نماز سفر آسمان است و اگر سفر زمین را به پا می رویم سفر آسمان را باید با دل برویم.
ای انسان تو را در خور سفر آسمان آفریده اند؛ نه برای توقف در این قفس زمینی و به این قفس از آن فرستاده اند تا اشتیاقت به پرواز افزون تر شود.
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از ویرانی لانه اش نمی هراسد.

سید مرتضی آوینی *افلاکیون زمین*
 

Similar threads

بالا