دخترک رفت ولي زير لب اين راميگفت:
“اويقينا پي معشوق خودش ميآيد!”
پسرک ماند ولي روي لبش زمزمه بود:
“مطمئناکه پشيمان شده برميگردد!”
عشق قربانى مظلوم “غرور”است هنوز . . .
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش(من از خلوت و تنهایی میترسم) | ادبیات | 122 | ||
کوچه های تنهایی | ادبیات | 6181 | ||
((**++ تشکر از تنهایی کاربری که شایسته تشکر است ++**)) | ادبیات | 52 |