اندر حکایات باشگاه مهندسان

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
روزى كورالين تاپيكى بديد با عنوان : مصرف روزانه یک سیب از سکته های قلبی جلوگیری می کند،
سؤالى بر وى وارد شد، لذا پستى فرستاد و پرسيد: اگر دو سيب باشد مشكلى هست؟

ارسال اين پست همانا و وصول پرايوت مسيج از وارنينگ همانا...
 

میثم...

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی شیخ الشیوخ افشین همراه با موبایل محبوب خود(galaxy sIII) به بازار مراجعت نمود,
ناگهان 2 قلچماق راه او را سد کرده و موبایل او را به سرقت بردندی, شیخ از شدت ناراحتی گوشه ای بنشست و
رینگتون ملایمی با دهان خود پخش کرد.
بنده حقیر که شاهد ماجرا بودم گفتم: یا شیخ این چه حالت است؟
شیخ فرمودند: من شیخ نیستم, من موبایل شیخم!!!!!!!!!
 

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی بهنام به همراه علی (هردو کچل) به گشت و گذار در نت همی پرداخت و لکن سرعت اینترنت ایران به سرعت الاغ پیر لنگ لوکی می مانست که کُره ای در شکم دارد و باری بر کول!

پس هیچ سایتی نبود مگر آن که تا لود شدنش بهنام چهار رکعت نماز همی گذاردی.

نوبت به لغت نامه دهخدا برسید . بهنام به انگشت تدبیر اینتر بزد و …

بالا آمد آن صفحه ی نحس شوم *** دق دهنده ی مردم مرز و بوم

پس شگفتی مریدان را درگرفت. بهنام را پرسیدند : یا شیخ این لغت نامه ای بود. این دیگر چرا ؟

بهنام بگریست …

لغتنامه مملو زلغات کهن و نو***چه ربطی داشت به سیاست و پو.ر.نو

که چنینش کردند پیلتر و مسدود *** گناه دهخدای ادیب دیگر چه بود ؟

و مریدان آنقدر بگریستند و نعره کشیدند تا تسمه موتورشان بسوخت.:D
 

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
شیخ(خودم) به پاره ای از مریدانش( افشین و علی و ..) دستور داد تا برای رسیدن به صبر، چهل روز در

بیابان معتکف بشدندی، مریدان شوریده حال شدندی و از شیخ پرسیدندی که

یا شیخ، راه دیگری هم برای به دست آوردن صبر موجود باشد؟

شیخ فرمود آری یک ساعت استفاده از اینترنت پر سرعت ایران!!!

مریدان همی نعره ای کشیدندی و راه بیابان پیش گرفتندی!!:D
 
آخرین ویرایش:

rezamoazami22

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی شیخ بعد از سالها از بیابان گردی خسته شد و تصمیم به اسکان در شهر نمودی چند تا از مریدان را برای خرید منزلی عازم شهر نمودی و خود در سایه ی درخت بیاسودی. ناگاه صدای نعره مریدان او را مشوش کردی آنها را فراخواند و علت نعره را جویا گشت مریدان قیمت خانه ها را به شیخ بگفتندی در همان حال شیخ دستار بر زمین زدی و راه بیابان در پیش گرفت. تا بحال از شیخ خبری نشدی جهت اطلاعات بیشتر به سایت مسکن سر زدندی تاعمق فاجعه را درک کردندی.
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امیر قاسمیان تصمیم گرفت زن بگیرد.
به دختر خاله با تجربه اش (
دختر شرقی ) سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. دختر شرقی به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به امیر معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.


امیر گفت: شنیده ام قد او کوتاه است . :redface:
دختر شرقی گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود


امیر گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد :redface:
دختر شرقی گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد


امیر گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است:redface:
دختر شرقی گفت: درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد


امیر گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است :redface:
دختر شرقی گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت ، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد


امیر گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد:redface:
دختر شرقی گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد !

 

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه روزکامران( 3ctor) و بهنام سوار یه تاكسی میشن تاكسیه پژو بوده بعد یكیشون به راننده میگه آقای راننده یه نوار بزار حال كنیم
راننده میگه خودت یكی از تو داشبورت انتخاب كن بزار:w02:
بهنام هم از تو داشبورت بین چند تا نوار یه نوار ویدیو پیدا میكنه هر چی سعی میكنه بزاره تو ضبط نمیتونه بزاره:w19:
کامران می زنه تو سرش میگه ای گیج این نوار مال تریلیه نه پژو:w00:
:w15::w15:
 

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
شکارچیه میره جنگل شکار فیل، رزالی و ممری ( رزا و مریم 22) تا شکارچی رو میبینن میرن بالای درخت.

به شکارچیه میگن: ما رو نزنی ما گیلاسیم

شکارچیه میگه اگه شما گیلاسید پس اون گوشاتون چیه؟

رزالی و ممری میگن: اینا گوش نیست برگ هامونه.

:w15:
 

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهنام بچه که بوده، داشته یه گوشه گریه میکرده:w04:
افشین میاد بهش میگه:
چی شده عمو؟ چرا گریه میکنی؟:w24:
بهنام میگه:
سکه 25 تومانی مو گم کردم.
افشین میگه اشکالی نداره عمو، من جاش بهت این سکه 25 تومانی رو میدم

بهنام دوباره میزنه زیر گریه
افشین عصبانی میشه میگه:
چه مرگته خب؟
:mad:
بهنام میگه:
اگه سکه مو گم نمیکردم، الان 50 تومان داشتم...
:cry:
:w15:
 

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
(اندر حکایات مشکلات کامپیوتری )




افشین (مدیر راهنمای سایت) : من هرکار میکنم نمیتونم برم تو سایت دانشگاه نمره‌مو ببینم.به نظرتون چی شده؟


admin (مدیر باشگاه مهندسان) : مرورگرت اینترنت اکسپلورره؟



افشین :نه فک کنم Adsl باشه


admin : عزیزم مرورگر که اون نیست.منظورم اینه وقتی کانکت میشی با چی میری تو صفحه‌ای چیزی؟


افشین :آها خوب با اینترنت دیگه


admin: وااااا! منظورم اینه رو چی کیلیک میکنی؟


افشین :خوب از اول بگو. رو دسکتاپ!


admin : فک کنم کامپیوترت خراب شده باید یکی دیگه بخری.خدافظ
http://www.www.www.iran-eng.ir/images/smilies/funny/w15.gifhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/smilies/funny/w15.gifhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/smilies/funny/w15.gifhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/smilies/funny/w15.gif

 
آخرین ویرایش:

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ضمن تشکر از ناصر عزیز (جاست مکانیک ) به خاطر نشان دادن علاقه به این تاپیک و ارسال پست های اخیر


:warn:جهت اطلاع این دوست خوبم و سایر عزیزانی که مایلند در این بخش ارسال پست داشته باشن ..

لطف کنید از زبان کهن استفاده کنید و حکایات آموزنده و شیرین رو با تغییر نام افراد به اسامی کاربران باشگاه در این بخش قرار بدین

این تاپیک پرطرفدار و قدیمی هست و همونطور که قبلا پیرجوی عزیز گفتن جوک کده نیست !
علاوه بر اینکه قبلا یکی دو بار این تاپیک به دلیل عدم قانونمندی دوستان درش تخته شد ، نمیخوایم بازم تکرار بشه


با سپاس از توجه تون :gol:
 

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
ناصر (خودم) به اتاق اعتکاف شیخ افشین وارد شده و شیخ را خونین و مالین در حال ناله دیدم. شیخ در همان حال با زاری فرمودند: صد دفعه گفتم شبهای معراج این پنکه سقفی لعنتی رو روشن نکن:biggrin:
 
آخرین ویرایش:

G E O L O G Y

متخصص تالار زمین
کاربر ممتاز
روزی دختر شرقی به راهی گذر کردندی
در راه جاست مکانیک را دید با 40 بار شتر که به سویی میرفت
پرسید: هان جاست!!! به کجا شوی ؟
گفت شغل جدیدی یافته ام ..... میروم کارگاه ابریشم بافی بگشایم
دختر باز پرسید اینان چیست که با خود میبری؟؟
گفت پیله است برای ابریشم
پرسید اینهمه پیله از کجا آوردی
جاست بار دیگر به سخن درآمد و گفت اینان همان پیله هاست که تو کردی از بهر سخن گفتن به زبان قدیم
:D
 

3ctor

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی مریدی از شیخ(just mechanic) پرسید یا شیخ چرا بر زمین گرم نمیشینی(صندلی داغ)؟

شیخ از این تضاد همی شگفت کردندی و دست بر گریبان و محاسن کشید

و بعد از دمی گفت:

سوالی از کسانی که میخواهندی من بشینم دارم؟

مریدان یک به یک پرسیدندی چیست سوال؟

دلیلتان برای نشستن من روی زمین گرم (صندلی داغ) چیستندی؟

مریدان که این شیوایی کلام را دیدند،شلوارها دریدند و به رشته کوه های آلپ فرار کردند

و یکی از مریدان (Hamid-MB) نفسی به آسودگی کشدندی....
 

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
حکیمی(just mechanic) بر سر راهی همی می‌ گذشت . دید پسر کی (3ctor) گربه خود را در جوی آب می ‌شوید .
گفت : گربه را نشور ، خواهد مرد !
بعد از ساعتی که از همان راه بر می‌ گشت دید که بعله ... !
گربه مرده و پسرک هم به عزای او نشسته .
گفت : به تو نگفتم گربه را نشور ، خواهد مرد؟
پسرک گفت : برو بابا ، از شستن که نمرد ، موقع چلاندن مرد !:biggrin:
 

3ctor

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی شیخ(ناصر - جاست مکانیک) به همراه مریدان عازم جنگ شدندی و با خود سپر بزرگی برده بودندی. ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را شکستندی.
شیخ سپر بزرگش را نشان دادندی و گفت: ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی؟
با دیدن این صحنه مریدان که به خشم آمده بودندی سپر ها و نیزه ها به زمین گذاشتندی و به غار علی صدر فرار کردندی
 

3ctor

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی مریدان به گرد شیخ (ناصر) آمدندی و پرسیدندی: ماه بهتر است یا خورشید!؟
شیخ ابرویی بالا داد و تکانی به خود داد و گفت : ای نادان ها این چه سوالی است که از من پرسیدندید؟ خوب معلوم است, خورشید روزها بیرون می آیدندی که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست!
ولی ماه شبهای تاریک را روشن می کندندی, به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است .
وقتی مریدان این جواب رو شنیدندی کفش های خود را دریدند و به قله هیمالیا فرار کردندی
 

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
يك روز عده اي از مردم 3ctor را ديدند كه مقداري سبزي و ميوه خريده و در خورجين گذاشته و خورجين سنگين را هم بر دوش خود انداخته و با همان سر و وضع سوار بر الاغش شده و به خانه ميرود.
يكي (ناصر)از آن ميان گفت:3ctor ...چرا خورجين را روي شانه خودت گذاشته اي؟
دگر مرد (بهنام) گفت:بهتر نبود آن را روي الاغت مي گذاشتي؟
3ctor با لحني دلسوزانه جواب داد: دور از انصاف است كه هم خودم سوار الاغ شوم و هم خورجين سنگين را روي حيوان زبان بسته بگذارم.:biggrin:
 

unknown VII

عضو جدید
اورده اند روزی شیخ (یکی از اعضاء باشگاه به اسم اقای بوووووووووووق) و مریدان به بلاد پارس شدندی و در انجا به جست وجوی فردوسی همی شتافتندی.
در ان هنگام که شاعر دیار پارس را یافتند،احوالش را جویا شده و از او پرسیدند:"در چه حالی یا شاعر؟"
شاعر پارس گوی و گوهر افشان جوابی به ایشان داد که شیخ و مریدان کفش ها بکندند،جامه ها دریدند ،کش ها جویدند،صحنه را ترک گفته و به ان سوی اب ها گریختندی.
و پاسخ شاعر چنین بود:"شلام شیخ،how are you?.مگه با این speaking ملت حالی هم برای ما میمونه.؟"
 

3ctor

عضو جدید
کاربر ممتاز
گویند شبی شیخ(just mechanic) به همراه مریدان در خانه خود خفته بود که دزدی(بهنام) کم روزی وارد شد ، مختصر اثاثیه او را جمع کرد و به دوش کشید و بیرون رفت. شیخ نیز به همراه مریدان برخواستندی و رختخواب را بر داشتندی و دنبال دزد به راه افتادندی تا همه وارد منزل دزد شدندی. دزد آنها را دید و با تشدد گفت : این جا چه می کنید ؟ شیخ گفت: هیچ، بنده تغییر منزل داده ام ، اجرت حمالی شما نیز حاضر است.
با این جوابه شیخ ، بهنام پشتک وارویی زد و طومانی دریدو سر به بیابان های دزفول گذاشت .:دی
 

3ctor

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی مریدان شیخ(جاست مکانیک) را گفتند: دختران در امارات خريد و فروش می‌شوند!شیخ فرمود: ملالی نیست... شيوخ آنجا برادران مايند و تجارت با آنان حلال!!!مریدان گفتند: سن فحشا به دوازده سال رسيد!!شیخ فرمود: خیالی نیست... سن تكليف نه سال است!!!مریدان گفتند: فقرا كليه هاشان تمام شد، قلب‌ها را می فروشند!!شیخ فرمود: اشکالی نیست... فقط ايمانشان را نفروشند!!!ناگاه مریدی سبک عقل از آن پشت عربده زد: وا مصیبتا... وا اسلاما!! در میدان ونک و ولی عصر چند تار مو بیرون همی زدندی...!!!!شیخ خشمگين شد و براه افتادنی و مریدان خشتک ها از پا در آوردندی و عربده کشان برای ارشاد به موقعیت اعزام شدندی
 

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
شیخ( 3ctor) بر منبر همی نشستندی و همی خواستندی مریدان را پندی دهندی، اینگونه آغاز کردندی، روزی "...بهنام..." مریدان که نام "...بهنام..." شنیدندی خنده سر همی دادندی و گریبان دریدندی و روده بفشردندی و مثانه تهی کردندی و طحال پکاندندی و یکدگر را از فرت خنده تکه پاره کردندی... و شیخ در فراغ مریدان ناله ها سر دادندی و "...بهنام..." نفرین کردندی، زان پس نفرین شیخ گرفتندی و "...بهنام..." بیمزه شدندی
 

G E O L O G Y

متخصص تالار زمین
کاربر ممتاز
روزی شیخ (جاست) از خوبی بهشت و بدی جهنم برای مریدان سخنرانی کردندی . در آخر کلام گفت چه کسی دوست داشتندی به بهشت برود ؟!!!!

همه مریدان به غیر از بهنام دستشان را بالا بردندی .

جاست پرسید : حالا چه کسی قصد دارد به جهنم رفتندی .

این دفعه هیچ کس دستش را بالا نبردندی .

جاست رو به بهنام نمود و گفت : جناب بهنام95 !!! تو نه دوست دارندی به بهشت بروی نه به جهنم ، پس عاقبت می خواهی کجا باشندی ؟

بهنام پاسخ گفت : همین جا برای من بسی خوب است . خدا را شکر از جا و مکانم در باشگاه مهندسان راضی هستم .:biggrin:
 

G E O L O G Y

متخصص تالار زمین
کاربر ممتاز
آورده اند روزی شیخ جاست و مریدان در کوهستان سفر می کردندی و به ریل قطاری رسیدندی که ریزش کوه آن را بند آورده بودی! و ناگهان صدای قطاری از دور شنیده شد...

جاست فریاد برآورد که جامه ها بدرید و آتش زنید که این داستان را قبلا بدجوری شنیده ام! و مریدان و جاست در حالی که جامه ها را آتش زده و فریاد می زدند به سمت قطار حرکت کردندی. سکتور گفت:" یا شیخ نباید انگشتمان را در سوراخ سد فرو ببریم؟" شیخ گفت:"نه! حیف نان! آن یک ‏داستان دیگر است!"

راننده قطار که از دور گروهی را لخت دید که فریاد می زنند، فکر کرد که به دزدان زمینی سومالی برخورد کرده و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه خوردی و همه ی سرنشینان جان به جان آفرین مردند!
جاست و مریدان ایستادند و جاست رو به مریدان گفت:" قاعدتا نباید اینطور می شد!" سپس رو به بهنام 95 کردی و گفت:"تو چرا لباست را در نیاوردی و آتش نزدی؟"

بهنام گفت:"آخر الان سر ظهر است! گفتم شاید همینطوری هم ما را ببینند و نیازی نباشد:D
 
بالا