فقط اوراصداکردم نیامددر فصل برف ، بزم جهان گرمی از تو یافت
آتش شنیده ای ، که بود ارمغان برف !
/
دير است كه دلدار پيامي نفرستاد
ننوشت كلامي و سلامي نفرستاد /
دیگر فرصت جبران مافات نیست که نیست
دیگر هوای تو در دل نیست که نیست
تو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
در نبندیم به نور ، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیمیاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
در نبندیم به نور ، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است
تاتوانی سایه دیوار خودرابیش کن تا نگردی سایه جوپای دیوارکسیتاتوانی یک دل و یک رنگ باش،قالی از چند رنگ بودن زیر با افتاده است
تاتوانی سایه دیوار خودرابیش کن تا نگردی سایه جوپای دیوارکسی
نه پرنده ای که اسمان را به بازی بگیردیا رب آن آهوی مشکین به ختن بازسان
وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان
نه پرنده ای که اسمان را به بازی بگیرد
نه درختی که باد را برقصاند
درانتظاررویت ماراامیدواریدر این سرای بی کسی،کسی به در نمی زند
به دت بر ملال ما برنده بر نمی زند
درانتظاررویت ماراامیدواری
درعشوه وصالت ماوخیال وخوابی
ای قصه شرقی ندمیدی وشبم ماندیار مرا غار مرا عشق جگرخوارمرا
یار تئیی غار تویی خواجه نگهدارمرا
ای قصه شرقی ندمیدی وشبم ماند
دراین شب تاریک وهراسان تونبودی
بای ودقراردادبستم
می روم خسته و افسرده و زاریارب تو چنان کن که پریشان نشوم
محتاج به بیگانه و خویشان نشوم.
شاید ازعشق بپرسم روزیمی روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ويرانه خويش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوريده و ديوانه خويش
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول استشاید ازعشق بپرسم روزی
کزکدامین بهار امده ای
درهیاهوی قلب ساکت من
به کدام انتظار امده ای
ماه امدو عروس درختان باغ شدیک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم
شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنمدوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهود به از خفتگی
اندرین ره میتراش و می خراش
تادم آخر همی فارغ مباش
شاید از عشق بپرسم روزیدوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهود به از خفتگی
اندرین ره میتراش و می خراش
تادم آخر همی فارغ مباش
دیده ات با نـگهـش راز هــویـدا می کردماه امدو عروس درختان باغ شد
ایینه جلوه کردو شبم چلچراغ شد
دل من وسعت دریاست اگربگذارنددیده ات با نـگهـش راز هــویـدا می کرد
آن همه عشــق و وفایی که نثارم کـردی
بیش ازهر بار مرا عاشـق و شیدا می کرد
جان فـدای تو کـنـم ای شه اقـلـیــم وجود
دوستت دارم و چشمان من حاشا می کرددل من وسعت دریاست اگربگذارند
به قشنگی ابرهاست اگربگذارند
دستم بگیر که از دست دوران خسته ام پوریای مندوستت دارم و چشمان من حاشا می کرد
من كه پـوريای توام دم همه دم تا دم مرگ
باش آگه به چنين عشق كه غوغا مي كرد
نمی خواهم عمری به این امید باشمدستم بگیر که از دست دوران خسته ام پوریای من
یادت را جا گذاشته ای ..................نمی خواهم عمری به این امید باشم
که برای بردنش برمی گردی...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |