بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

Martin Eco

عضو جدید
کاربر ممتاز
وا؟!
آدم قحطه مگه؟!!
اگه تو دنیا یه پسر مونده باشه
اصلا یه ادم مونده باشه عمرا بیام سمتت چه برسه بخوام قورتت بدم...تازه من از کچلا خوشم نمیه...
مرمری این شعری که نویشتی از بهزیستی واسه حسین پناهی نیست ژِِیـــــــــــگرم؟!
هووووووووووووووووووو:hate:
البته قورت دادن مردم که انجام میدی به جنسیتشون ربطی نداره به دهن دار بودنت بر میگرده :دییییییی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
وا؟!
آدم قحطه مگه؟!!
اگه تو دنیا یه پسر مونده باشه
اصلا یه ادم مونده باشه عمرا بیام سمتت چه برسه بخوام قورتت بدم...تازه من از کچلا خوشم نمیه...
مرمری این شعری که نویشتی از بهزیستی واسه حسین پناهی نیست ژِِیـــــــــــگرم؟!

نه ژيگرم برا همين اقا اكسير ميباشه :دي
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هووووووووووووووووووو:hate:
البته قورت دادن مردم که انجام میدی به جنسیتشون ربطی نداره به دهن دار بودنت بر میگرده :دییییییی

اه اه
چرا راه به راه تگری میزنی؟!
معده ات ضیعیغه ها
خوب نیست ادم اینقدر ضیعیف باشه اونم مرد... ایش...

مرمرم... من برای تو پرپر نزنم واسه کی بزنـــــــــــم عشخ زیبایم...
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فقط پلی بودم برای عبورت
فکر تخریب من نباش !
به آخر که رسیدی
دست تکان بده
خودم فرو می ریزم…. !


 

Martin Eco

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی که رفت اخم كردم
برمي گشت و يك سبد انار با او بود ؛
خنديدم
و بچه گانه دستم را دراز كردم
و او از انارهايش يك دانه هم به من نداد
دلم مي خواست بخندم ولي گريستم
و ناگهان همه گفتند تو ديگر مرد شدي!
باشد از فردا مرد مي شوم
امروز يك انار به من بدهيد
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
اه اه
چرا راه به راه تگری میزنی؟!
معده ات ضیعیغه ها
خوب نیست ادم اینقدر ضیعیف باشه اونم مرد... ایش...

مرمرم... من برای تو پرپر نزنم واسه کی بزنـــــــــــم عشخ زیبایم...

خو پرپر نزن من دلم ريش ميشه

 

Martin Eco

عضو جدید
کاربر ممتاز
اه اه
چرا راه به راه تگری میزنی؟!
معده ات ضیعیغه ها
خوب نیست ادم اینقدر ضیعیف باشه اونم مرد... ایش...

مرمرم... من برای تو پرپر نزنم واسه کی بزنـــــــــــم عشخ زیبایم...
همه که مثه شوما یه پا آقا نیستن واسه خودشون :دیییییییییی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بشنو تا بدانی
بدان تا بکَنی
بکَن تا بروی
برو تا برسی
برس تابیایی
بیاب تا گم شوی
گم شو تا یافته شوی
یافته گرد تا بشناسی
بشناس تا دوست بداری
دوست بدار تا دوست شوی
آن گه،کشف افتد!
 

Martin Eco

عضو جدید
کاربر ممتاز
گویند هرآن کسان که باپرهیزند
آنسان که بمیرند بدانسان خیزند
ما با می و معشوق از انیم مدام
باشد که به حشرمان چنان انگیزند
 

Martin Eco

عضو جدید
کاربر ممتاز
نيروي جاذبه
شاعران را سر به زير كرده است
بر خلاف منج‍ّمها كه هنوز سر به هوايند
تمام سيبها افتاده‌اند
و نيوتن، پشت وانت
سيب‌زميني مي‌فروشد
آهاي، آقاي تلسكوپ!
گشتم نبود، نگرد نيست!
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من تشکرم غیر فعاااال شده...
دیگه روم نمیشه اینجا بمونم...
:cry:
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
من تعجب می کنم
چطور روز روشن
دو ئیدروژن
با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند
وآب ازآب تکان نمی خورد!
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
نیستیم ....
به دنیا می آییم ،
عکس ِ یک نفره می گیریم !
بزرگ می شویم ،
عکس ِ دو نفره می گیریم !
پیر می شویم ،
عکس ِ یک نفره می گیریم ...
و بعد
دوباره باز
نیستیم ...

حسین پناهي
 

Martin Eco

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتم غم تو دارم....گفتا غمت سر آید...گفتی یا نگفتی؟..گفتییی یا نگفتی؟؟ گفتی یا نگفتی؟؟
 

Martin Eco

عضو جدید
کاربر ممتاز
پزشکان اصطلاحاتی دارند
که ما نمی فهمیم
ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند
نفهمی بد دردی است
خوش به حال دامپزشکان!
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز

و زنی را دیدم که در تاریکی ایستاده بود
و بوی علف های خشک شده مي داد
و چشم های غریبی داشت
و عشق را نمی فهمید
و لباس های زیبایش را ،
بر حسب عاریت از مادرش قرض گرفته بود
و وقتی نگاه نمی کرد پرنده ی عجیبی را در ذهن تداعی می کرد
و مشخص نبود که چه وقت گریه کرده است !
و مرد ،
ــ که زیر باران چتری در دست داشت ــ مقابل او ایستاد !
زن ُ شوهر همدیگر را ناباورانه نگاه کردند !
مرد ، وقتی نگاه نمی کرد
پرنده ی عجیبی را در ذهن تداعی می کرد !
او چشم های غریبی داشت !
آنها وحشت زده خیره به ماندند
و مدتها هیچ نگفتند ....
تا سرانجام هم صدا و هم زمان نجوا کردند :
عشق ُ رویاهایم .....
و برای اینکه پایان خود را ،
از این تجربه سنجیده باشند ،
دست ها را به طرف هم دراز کردند !
و لحظاتی بعد ،
آنها دست یکدیگر را گرفته و محتاطانه به راه افتادند !
آشفته از توهمی که آرام آرام ،
در قلب هاشان ته نشین می گشت !
آنها ، شادمانه به صورت هم لبخند زدند ،
بی آنکه این بار نجوا کنند !
نه ! عشق هیچگاه همسفر عقل نمی شود ...
دست ها را حلقه کردند و
زیر یک چتر به کوچه ی روشن و بزرگی پیچیدند !
 

Similar threads

بالا