چه می جویم در این تاریکی ژرف ؟
چه می گویم میان زاری و اه؟
چه می نالم نه درمان دارد این درد
چه می پوشم نه پایان دارد این راه.........
در این صحرای هول انگیز و تاریک
به دنبال چه می گردم شب و روز؟
چه می خواهم در این دریای ظلمت
از این امواج سرد عافیت سوز؟
به دستم : شمع خاموش جوانی
به پایم : داغ های نا توانی
به جانم : آتش بی همزبانی
به دوشم : بار رنج زندگانی
نه از کوی محبت رد پایی
نه از شهر وفا نور صفایی
نه راه دوستی راهنمایی
نه اهنگ صدای اشنایی
چه می پویم ؟ ره بی انتهایی
چه می جویم ؟ بهشت ارزو را
چه می نالم ؟ ز درد بی دوایی
چه می گویم ؟ حدیث عشق او را
زنده یاد مشیری
چه می گویم میان زاری و اه؟
چه می نالم نه درمان دارد این درد
چه می پوشم نه پایان دارد این راه.........
در این صحرای هول انگیز و تاریک
به دنبال چه می گردم شب و روز؟
چه می خواهم در این دریای ظلمت
از این امواج سرد عافیت سوز؟
به دستم : شمع خاموش جوانی
به پایم : داغ های نا توانی
به جانم : آتش بی همزبانی
به دوشم : بار رنج زندگانی
نه از کوی محبت رد پایی
نه از شهر وفا نور صفایی
نه راه دوستی راهنمایی
نه اهنگ صدای اشنایی
چه می پویم ؟ ره بی انتهایی
چه می جویم ؟ بهشت ارزو را
چه می نالم ؟ ز درد بی دوایی
چه می گویم ؟ حدیث عشق او را
زنده یاد مشیری