عاشقانه های یک خلبان شهید به همسرش

ro0zhin

عضو جدید
کاربر ممتاز
| معرفی شهید عباس دوران و نامه وی به همسرش |




عباس دوران به سال 1329 در شیراز متولد شد. شهید دوران با آغاز جنگ تحمیلی خدمت خود را در پست افسر خلبان شكاری و معاونت عملیات فرماندهی پایگاه سوم شكاری نفتی شهید نوژه ادامه داد و در طول سالهای دفاع مقدس بیش از یك صد سورتی پرواز جنگ انجام داد.

به گزارش مشرق؛ دوران در تاریخ 7/9/1359 اسلكه «الامیه» و «البكر» را غرق كرد و در عملیات فتح*المبین نیز حماسه آفرید.در تاریخ 20/4/1361 برای انجام مأموریت حاضر شد و هدف موردنظر او ناامن كردن بغداد از انجام كنفرانس سران كشورهای غیرمتعهد بغداد بود.

اما هنگام عملیات اصابت موشك عراقی باعث شد، هواپیما آتش بگیرد، دوران به طرف پالایشگاه الدوره پرواز كرد و تمام بمب ها را بر روی پالایشگاه فرو ریخت، قسمت عقب هواپیما در آتش می سوخت.

كاظمیان، همراهش با چتر نجات به بیرون پرید اما دوران به سمت هتل سران ممالك غیرمتعهد پرواز كرد. او در آخرین لحظات با یك عملیات استشهادی هواپیما را به ساختمان هتل كوبید.

سردار دلاور ایران اسلامی در روز سی ام تیر سال 1361 به شهادت رسید.

سرانجام بعد از بیست سال تنها قطعه ای از استخوان پا به همراه تكه ای از پوتین عباس دروان به میهن بازگشت و روز دهم مردادماه سال 1381 خانواده آن را در شیراز به خاك سپردند.



روحش شاد



آنچه خواهید خواند اولین نامه ای است كه شهید عباس دوران برای همسرش در روزهای جنگ تحمیلی نوشته است.

خاتون من ، مهناز خانم گلم سلام

بگو كه خوب هستی و از دوری من زیاد بهانه نمی گیری برای من نبودن تو سخت است ولی چه می شه كرد جنگ جنگ است و زن و بچه هم نمی شناسد.

نوشته بودی دلت می خواهد برگردی بوشهر. مهناز به جان تو كسی اینجا نیست همه زن و بچه ها یشان را فرستادند تهران و شیراز و اصفهان و ...

علی هم (سرلشگر خلبان شهید علیرضا یاسینی ) امروز و فرداست كه پروانه خانم و بچه ها را بیاورد شیراز دیشب یك سر رفتم آن جا . علیرضا برای ماموریت رفته بود همدان از آنجا تلفن زد من تازه از ماموریت برگشته بودم می خواستم برای خودم چای بریزم كه گفتند تلفن . علی گفت : مهرزاد مریضه پروانه دست تنهاست . قول گرفت كه سر بزنم گفت : نری خونه مثل نعش بیفتی بعد بگی یادم رفت و از خستگی خوابم رفت ، می دانی این زن و شوهر چه لیلی و مجنونی هستند.

پروانه طفلك از قبل هم لاغر تر شده مهرزاد كوچولو هم سرخك گرفته و پشت سرش هم اوریون پروانه خانم معلوم بود یك دل سیر گریه كرده . به علی زنگ زدم و گفتم علی فكر كنم پروانه خانم مریضی مهرزاد را بهانه كرده و حسابی برات گریه كرده است . علی خندید و گفت : حسود چشم نداری توی این دنیا یكی لیلی من باشه؟

دلم اینجا گرفته عینكم رو زدم و همان طور با لباس پرواز و پوتین هایی كه چند روز واكس نخورده نشستم تا آفتاب كم كم طلوع كنه باد آن روزی افتادم كه آورده بودمت اینجا ، تو رستوران متل ری*** نمی دونم شاید سالگرد ازدواج یكی از بچه ها بود.

اگر پروانه خانم و بچه ها توی این یكی دو روز راهی شیراز شدند برایت پول می فرستم .
خیلی فرصت كم می كنم به خونه سر بزنم ، علی هم همینطور حتی فرصت دوش گرفتن رو هم ندارم . دوش كه پیشكش پوتینهایم را هم دو سه روز یكبار هم وقت نمی كنم از پایم خارج كنم . علی كه اون همه خوش تیپ بود رفته موهایش رو از ته تراشیده من هم شده ام شبیه آن درویشی كه هر وقت می رفتیم چهارراه زند آنجا نشسته بود .

بچه های گردان یك شب وقتی من و علی داشت كم كم خوابمون می برد دست و پایمان را گرفتند و انداختند توی حمام آب را هم رویمان بازكردند . اولش كلی بد و بی راه حواله شان كردیم اما بعد فكر كردیم خدا پدر و مادرشان را بیامورزد چون پوتینهایمان را كه در آوردیم دیدیم لای انگشتهایمان كپك زده است.

مهناز مواظب خودت باش این حرفها را نزدم كه ناراحت بشی بالاخره جنگ است و وضعیت مملكت غیر عادی. نمی شود توقع داشت چون یك سال است ازدواج كردیم و یا چون ما همدیگر را خیلی دوست داریم جنگ و مردم و كشور را رها كرد و آمد نشست توی خانه . از جیب این مردم برای درس خواندن امثال من خرج شده است پیش از جنگ زندگی راحتی داشتیم و به قدر خودمان خوشی كردیم و خوش بخت بودیم به قول بعضی از بچه های گردان خوب خوردیم و خوابیدیم الان زمان جبران است اگر ما جلوی این پست فطرتها نایستیم چه بر سر زن و بچه و خاكمان می آید . بگذریم

از بابت شیراز خیالت راحت آن جا امن است كوه های بلند اطرافش را احاطه كرده و اجازه نمی دهد هواپیماهای دشمن خدای ناكرده آنجا را بزنند . درباره خودم هم شاید باورت نشه اما تا بحال هر ماموریتی انجام دادم سر زن و بچه های مردم بمب نریختم اگر كسی را هم دیدم دوری زدم تا وقتی آدمی نبوده ادامه دادم .

لابد خیلی تعجب كردی كه توی همین مدت كوتاه چطور شوهر ساكت و كم حرفت به یك آدم پر حرف تبدیل شده خودم هم نمی دانم به همه سلام برسان به خانه ما زیاد سر بزن مادرم تورا كه می بیند انگار من را دیده .

سعی می كنم برای شیراز ماموریتی دست و پا كنم و بیایم تو راهم ببینم همه چیز زود درست می شود دوستت دارم خیلی زیاد .

مواظب خودت باش
همسرت عباس - مهر ماه 1359
خداوندا در این شب های پرفیض این ماه مبارک قسمت میدم اونایی رو که با اخلاص رفتند و برنگشتند با انبیا و اولیا محشور فرمایی . ( آمین )
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگینامه شهید عباس دوران

زندگینامه شهید عباس دوران

عاشقان را فرمان می دهد منزل به منزل

گه به خاک تیره خفتن، گه فراز دار رفتن
رهروان را دوست نیرو می دهد وادی به وادی

پای اگر نبود توان با سر در این تکمار رفتن
طفل عقل از من نشان کوی لیلی جست و گفتم

کس نیاید ره به این در ، جز که مجنون سار رفتن


عاشق باید بی باک باشد گرچه او را بیم هلاک باشد. سخن او عشق است و عاشقی

سرداری از سرداران اسلام ،سربازی از سربازان امام زمان (عج) و پاکبازی از یاران ابراهیم
زمان:خمینی (ره) بت شکن دوران، شهید خلبان (عباس دوران). خدایا چگونه می توان با

زبانی قاصر اوصاف این شهید والامقام بود، شهید که سوخت تا ملتی نسوزد، رفت تا ایمان
نرود ، اسطوره شهادتی که مرگ را به بازی گرفت و آن را مقهور خود ساخت .
سر لشکر خلبان شهید عباس دوران در سال ۱۳۲۹ در شهرستان شیراز در یک خانواده

مذهبی دیده به جهان گشود و پس از گذراندن دوران ابتدایی پای به دبیرستان نهاد.
در سال ۱۳۴۸ موفق به اخذ مدرک دیپلم طبیعی از دبیرستان سلطانی شیراز گردید. ودر
همین سال به استخدام فرماندهی مرکز آموزش هوایی در آمد. در سال ۱۳۴۹ به دانشکده
خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوران مقدماتی پرواز در ایران، در سال ۱۳۵۱
برای تکمیل دوره خلبانی به آمریکا رفت. او ابتدا در پایگاه ((لکلند)) دوره تکمیلی زبان انگلیسی
را طی نمود و سپس در پایگاه ((کلمبوس)) در ایالت

((می سی سی پی)) موفق به آموختن فن خلبانی و پرواز با هواپیماهای بونانزا، تی۴۱ – تی ۳۷ گردید. در یکی از تمرینات ورزش اسکیت، متاسفانه در

اثر برخورد با زمین پای چپ او مصدوم شد و به مدت دوماه از برنامه پروازی باز ماند. پس از بهبودی، دوباره آموزش خلبانی را ادامه داد و پس از دریافت
نشان خلبانی در سال ۱۳۵۲ به ایران بازگشت و به عنوان خلبان هواپیمایی F4 ابتدا در پایگاه یکم شکاری و سپس در پایگاه سوم شکاری مشغول انجام
وظیفه گردید.
با شروع جنگ تحمیلی سر از پا نشناخته به دفاع از کیان جمهوری اسلامی پرداخت و با ۱۰۳ سورتی پرواز جنگی در طول عمر کوتاه اما پر بارش، یکی از

قهرمانان دفاع مقدس شناخته شد.
شهید خلبان عباس دوران همواره به دوستان و همکارانش تاکید می کرد که هرگز تن به ذلت نخواهد داد و اگر در حین پرواز مورد اصابت موشک دشمن
قرار گیرد، هواپیمای سانحه دیده را بر سر دشمن زبون خواهد کوبید و همان طور که دیدیم بر این پیمان خویش صادقانه ایستاد و جان فدا کرد و مصداق آیه
شریفه ((من المومنین رجال صدقوا ما عدوا الله …)) شد.
شهید عباس دوران در هفتم آذر ۱۳۵۹ در عملیات ((مروارید)) حماسه ای بزرگ آفرید و به کمک شهید خلبان حسین خلعتبری پنج فروند ناوچه عراقی را در

حوالی اسکله ((الامیه)) و ((البکر)) منهدم ساخت و بقایای آن را در به قعر آب هاب نیلگون خلیج فارس فرستاد.

به گفته یکی از همرزمان خلبانش، در یکی از نبردهای هوایی که فرماندهی دو فروند هواپیما را به عهده داشت، به مصاف ۹ فروند از جنگنده های دشمن
رفت و با ابتکار عمل و مهارتی خاص، یک فروند از هواپیماهای دشمن را سرنگون و هشت فروند هواپیمای دیگر را مجبور به فرار از آسمان میهن نمود.

خلبان شهید عباس دوران همواره در عملیات جنگی پیش قر اول بود و برای دفاع از میهن اسلامی و حفظ و حراست آن لحظه ای آرام و قرار نداشت. او
سرانجام در سحر گاه روز ۳۰ تیر ماه سال ۱۳۶۱ که لیدری دسته پرواز را به عهده داشت، به قصد ضربه زدن به شبکه دفاعی و امنیتی نفوذ نا پذیر مورد

ادعای صدام به پنج نفر از زبده ترین خلبان نیروی هوایی در حالی که هنوز ستیغ آفتاب ندمیده بود، با اراده ای پولادین به پالایشگاه ((الدوره)) یورش بردند
وچندین تن بمب هواپیماهای خود بر قلب دشمن حاکمان جنگ افروز عراق ریختند و پس از نمایش قدرت و شکستن دیوار صوتی در آسمان بغداد، هنگام
بازگشت،
هواپیمای لیدر مورد اصابت موشک دشمن واقع شد و شهید دوران اگر چه اجازه ترک هواپیما را به همرزم خلبانش

((ستوانیکم منصور کاظمیان)) در عقب کابین داد، اما خود به رغم اینکه می توانست با استفاده از چتر نجات سالم فرود آید، صاعقه وار خود و هواپیمایش

بر متجاوزان کوبید و بدین ترتیب مانع از برگزاری اجلاس سران غیر متعهد ها به ریاست صدام در بغداد شد.

پس از سالها انتظار در تیرماه ۱۳۸۱ بقای پیکر شهید دوران توسط کمیته جستجوی مفقودین به میهن منتقل شد و در پنجم مرداد ۱۳۸۱ طی مراسمی

رسمی با حضور رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام، مسئولان کشوری و لشکری، خانواده شهید و بستگان در میدان صبحگاه ستاد نیروی هوایی،

بر دوش همرزمان خلبانش تشییع شد. پیکر مطهر آن شهید تیز پرواز سپس برای خاک سپاری با یک فروند هواپیمای سی ۱۳۰ به زادگاهش شیراز

منتقل شد.
شهید خلبان عباس دوران به هنگام شهادت۳۲ سال داشت و امیر رضا تنها یادگار اوست.

آسمان بهشت پهنه پروازش باد
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
گالری تصاویر

http://shahid-dowran.ir/wp-content/uploads/2011/04/شهید-عباس-دوران.jpg

http://shahid-dowran.ir/wp-content/uploads/2011/04/شهید-عباس-دوران2.jpg

http://shahid-dowran.ir/wp-content/uploads/2011/04/شهید-عباس-دوران3.jpg

http://shahid-dowran.ir/wp-content/uploads/2011/04/شهید-عباس-دوران4.jpg

http://shahid-dowran.ir/wp-content/uploads/2011/04/شهید-عباس-دوران6.jpg

http://shahid-dowran.ir/wp-content/uploads/2011/04/شهید-عباس-دوران11.jpg

http://shahid-dowran.ir/wp-content/uploads/2011/04/شهید-عباس-دوران17.jpg

http://shahid-dowran.ir/wp-content/uploads/2011/04/شهید-عباس-دوران13.jpg

http://shahid-dowran.ir/wp-content/uploads/2011/04/شهید-عباس-دوران20.jpg

http://shahid-dowran.ir/wp-content/uploads/2011/04/شهید-عباس-دوران25.jpg
 
آخرین ویرایش:

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
دفتر خاطرات

دفتر خاطرات

ابلاغ ماموریت

23 تیرماه ۱۳۶۱ ساعت ۱۰ صبح – معاونت عملیات نیروی هوایی


سرهنگ بهرام هشیار معاون عملیات نیروی هوایی و رییس گروه طرح هایی تاکتیکی با عجله وارد دفتر کار خود شد و خطاب به یکی از اعضای دفتر گفت : به همه اعضای گروه طرح ابلاغ کنید تا ساعتی دیگر در اتاق جنگ حاضر شوند. در ضمن به فرمانده جنگال و فرمانده پدافند هوایی هم ابلاغ کنید حتما در این جلسه حاضر شوند.

ساعتی نگذشته بود که همه اعضای گروه طرح های تاکتیکی در دفتر جنگ، گرد هم آمدند.

هشیار که از حضور به موقع و وقت شناسی اعضای گروه راضی و خرسند به نظر میرسید،ضمن خوشامد گویی به اعضا گفت: قبل از هرچیز لازم است که رضایت کامل شورای عالی دفاع و فرماندهی نیروهای سه گانه ارتش و فرماندهان سپاه و بسیج و نیروهای مردمی را از پیروزی های به دست آمده اخیر که نتیجه اقدامات قابل تحسین کارشناسان نیروی هوایی در طرح ریزهای عملیاتی آفندی و پدافندی، همچنین ضربات کوبنده خلبانان این نیروهای سطحی در عملیات ثامن الائمه و بیت المقدس بوده، به اطلاع شما فرماندهان و طراحان عملیات برسانم.
همکاران گرامی، همان طور که میدانید رکن اساسی هر طرح نظامی در اجرا، بر میزان اطلاعات به دست آمده و آگاهی کامل از توانایی ها و محدودیت ها، تجمع و تمرکز نیروها، ترکیب و ترتیب قوا،جابجایی هاو تحرکات دشمن و دهها شاخص اطلاعاتی دیگر استوار است و همان گونه که مطلع هستید این مهم در نیروی هوایی با عکسبرداری هوایی و شناسایی تاکتیکی هواپیماهای شکاری بر فراز مناطق اشغالی و عقبه جبهه ها اجرا میشود. البته به دست آوردن این اطلاعات چندان کار ساده ای نیست . در این موارد نقش هواپیماهای رهگیر به منظور پوشش هوایی منطقه نقش بسزایی است،چرا که این اقدام توام با حضور هواپیماهای سوخت رسان و هواپیماهای شناسایی الکترونیکی با کمک ایستگاه های رادار و شنود و شناسایی الکترونیکی به صورت یک گروه هماهنگ عملیاتی بهره برداری می شود تا ضمن اجرای ماموریت،سلامت پرواز هواپیماهای عکسبردار تامین شود.
طراحی و اجرای چنین عملیاتی واقعا کار دشواری است و ضعف در هر یک از این سیستم ها می تواند لطمات جبران ناپذیری به همراه داشته باشد.این طرح با تلاش،صبر،تحمل و زحمت طاقت فرسای شما عزیزان با دقت زیادی تهیه می شود که من هم به نوبه خود از زحمات شما کارشناسان و فرماندهان محترم تشکر می کنم.
اقدامات خوب و بی نظیر شما در طرح ریزی عملیاتی و پوشش خوب هوایی برای هواپیماهای عکس بردار از مناطق عملیاتی باعث شده که عکس های هوایی بی نظیری از مراکز تجمع دشمن،کارخانه های اسلحه سازی، پالایشگاه ها، پل های ارتباطی کارخانه پتروشیمی و… تهیه شود که ما هم به محض انجام عملیات عکس برداری و آماده شدن فیلم ها در کمترین زمان ممکن برای تفسیر عکس ها و برداشت اطلاعات تاکتیکی مورد نیاز نیروهای سطحی،جهت اتخاذ تصمیمات عملیاتی در اختیار فرماندهان جنگ قرار دادیم.نیروهای سطحی هم به نحو بسیار شایسته ای از این تصاویر با ارزش استفاده می کنند که در همین زمینه جا دارد از تمامی خبانان به ویژه هواپیماهای شناسایی و تاکتیکی تشکر و قدردانی کنم.
اما عزیران،از این که خواستم به طور سریع در اینجا حضور پیدا کنید،موضوعی است که ساعاتی پیش به ما گذارش شده و باید به اطلاع شما همکاران خوبم برسانم. علاوه بر آن انجام عملیات ویژه ای است که ریاست محترم شورای عالی دفاع از نیروی هوایی خواسته است که باید در کوتاه ترین زمان ممکن این عملیات انجام شود.جریان به این ترتیب است که عرض می کنم.
همان طور که خبر ها آمده بود، با توجه به تجاوز اخیر ارتش اسرائیل به جنوب لبنان و همزمان با شکست سنگین مزدوران بعثی از رزمندگان اسلام،صدام در یک ترفند هماهنگ با استکبار جهانی اعلام کرده است به منظور رویارویی با ارتش اسرائیل نیروهایش را از باقیمانده سرزمین های اشغالی در خاک ایران خارج می کند.

اما همگی شما می دانید که این دروغ و فریبی بیش نیست و در حقیقت یک عقب نشینی تاکتیکی است و صدام با این حربه تبلیغاتی خواسته است سرپوشی بر جنایت ها و شکست هایی پی در پی ارتش خود بگذارد. چرا که در چهار جنگ گذشته اعراب و اسرائیل رژیم بعثی عراق هیچ گونه حمایتی از اعراب به عمل نیاورده و خود او بی شک مزدور استکبار و صهیونیسم جهانی است که با حمایت و چراغ سبز آمریکا به کشور حمله کرده است.

همکاران،صدام مصمم است اجلاس سران ((غیر متعهدها)) را که قرار است در ماه سپتامبر در بغداد برگزار شود، به رخ ایران بکشد و از نظر سیاسی ایران را محکوم و منزوی سازد.

عزیزان برابر اطلاعات رسیده،متاسفانه روش های دیپلماتیک و رایزنی با کشورهای عضو جنبش عدم تعهد تا کنون به نتیجه مطلوبی نرسیده و نظر مقامات و مسئولان امنیتی کشور این است که با نا امن کردن آسمان بغداد باید به هر نحو ممکن از برگزاری اجلاس سران غیر متعهدها در این کشور جلوگیری شود. این ماموریت باید در تقدم نخست برنامه های اجرایی نیروی هوایی قرار گیرد و اگر ضرورت یابد حتی برای چندین بار نیز تکرار شود تا در نهایت به نتیجه مطلوب برسد.

نگاه متعجبانه کارشناسان گروه طرح و برنامه به یکدیگر نشان از حساسیت و اهمیت موضوع می داد.
در این گروه ۱۰ نفره، تنی چند از مجرب ترین و خبره ترین کارشناسان و خلبانان حضور دارند. اینان در طول جنگ همه روزه در کنار یکدیگر گرد هم آیند و به فراخور حال و متناسب با اوضاع جبهه ها و یا با دریافت امریه های شورای عالی دفاع،طرح ها و نقشه های عملیاتی را در حداقل زمان ممکن بر اساس اطلاعات رسیده از سوی فرماندهان و تجزیه و تحلیل عکس های هوایی هواپیماهای شناسایی(R F4) و دریافت اطلاعات از طریق شبکه گسترده ایستگاه های رادار و پست های شنود الکتریکی و رادیویی،فراگ پروازی را تهیه کرده و در حداقل زمان ممکن برای اجرا به پایگاه های مورد نظر ابلاغ می کنند.
اما این ماموریت از نظر کارشناسان گروه،ویژه و استثنایی محسوب می شد زیرا این عملیات هوایی برون مرزی،خط مشی و راهبرد سیاسی دشمن را بچالش می کشید و هدف قرار می داد و برای شکست سیاسی تبلیغی رژیم بعثی عراق و حامیانش در لغو اجلاس سران جنبش غیر متعهد ها بهترین گزینه بود. حساسیت موضوع و اجتناب ناپذیر بودن ماموریت در آن شرط حاد و ویژه، تصمیم و عزم راسخ مقامات مملکتی و فرماندهی نیروی هوایی همگی باعث شده بود تا به این خواسته جامعه عمل پوشانده شود.
چون بغداد از پدافند هوایی فوق العاده قوی برخوردار بود و صدام نیز در تبلیغات پر سرو صدا و دائمی اش آن را با مسکو در جنگ جهانی دوم مقایسه می کرد. وجود آتشبارهای ضدهوایی موشک های سام۲ ، سام۳ ، سام۶ ، سام۷ و همچنین موشک های مدرن و دقیق(( کروتال )) و (( رولند )) فرانسوی و هواپیماهای رهگیر میگ ۲۳ و ۲۵ و وجود هواپیماهای میراژ فرانسوی در شهر بغداد و حوالی آن که محافظت دائمی از فضای شهر بغداد را بر عهده داشت،شرایط نفوذ و عبور از شبکه پدافند هوایی و حمله به هدفی معین و خاص را امری تقریبا نا ممکن و باز گشت سالم هواپیماهای عمل کننده را چیزی شبیه به معجزه می کرد. این موضوع را مسئولین به خوبی دریافته بودند. هریک از کارشناسان بر اساس تجارب و تخصص خود با بررسی نقشه های هوایی راه کاری را در جلسه مطرح و به اطلاع دیگر حاضران می رساند که این بحث ها با نظرات موافق و مخالف دیگر کارشناسان مواجعه می شد.این گفتگوها به مدت شش ساعت به طول انجامید و سرانجام آخرین تصمیمات در گروه طرح و برنامه ستاد نیرو در تهران گرفته شد.
از میان همه مواضع موجود در بفداد (( پالایشگاه الدوره )) بهترین هدف تشخیص داده شد و پس از بررسی های لازم و تهیه فرم های مخصوص و اصلاح و بازنگری نقشه های عملیاتی و اعمال آخرین نقطه نظرات، برای تصویب نهایی به دفتر فرماندهی نیروی هوایی ارسال شد. ایشان هم پس از مطالعه طرح و بررسی جامعیت آن، اجرای ماموریت را تصویب و پس از هماهنگی های لازم دستور آن را به یکی از مهم ترین پایگاه های که در جنگ نقش کلیدی داشت ابلاغ کرد.
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
عباس دوران در طی دو سال اول جنگ بیش از ۱۲۰ پرواز و عملیات برون مرزی داشته است که کارشناسان مسائل پروازی اذعان داشته اند چنین آماری حتی در جنگ هفت ساله ویتنام هم وجود نداشته است.
آخرین مرتبه ای که قرار شد عباس به عملیات بمباران پالایشگاه «الدوره» برود، «امیررضا» هشت ماه و نیم بیشتر نداشت و صحبت های ما مثل همه موارد مشابهی بود که عباس به عملیات می رفت. اما بعدها متوجه شدیم فقط به یکی از دوستانش گفته بود که احتمالاً این آخرین پرواز من است و می خواهم در صورتی که برنگشتم تو اولین کسی باشی که خبر شهادتم را به خانواده ام بدهی.
در زمان جنگ عباس دوران در پایگاه بوشهر بود که از او دعوت کردند تا به تهران برود ولی او قبول نکرد و به همدان رفت
زیرا از پشت میز نشستن خوشش نمی آمد و دوست داشت همیشه در تکاپو و پرواز باشد.
عباس دوران همیشه ساکت و محجوب بود و در میان هشت فرزند خانواده اش و حتی اقوام از محبوب ترین افراد بود.
در حق عباس دوران بسیار کم لطفی شده است. طی این سال ها کسی چندان به موضوع شهادت او نپرداخته است و شما کم تر جایی یا برنامه و حتی نشریه ای می بینید که در آن سخنی از عباس به میان آمده باشد. حتی آخرین عملیات او که به گفته بسیاری از صاحب نظران از لحاظ سیاسی، بین المللی و نظامی در درجه بسیار بالایی از اهمیت قرار داشت، هنوز هم ناشناخته مانده است.
امیر کاظمیان، کمک خلبان شهید :
امروز سالها از پرواز ابدی تیمسار خلبان شهید عباس دوران گذشته است. نمی دانم با کدام معیار می توان نقش دوران را در جنگ سنجید و دردآور آنکه این قهرمان ملی آنطور که باید به جامعه معرفی نشده است. دوران اگر چه در کسوت ارتش اما یک بسیجی بود که بسیج مدرسه عشق است و آن همه حماسه را جز عشق سببی نیست.
تنها آخرین ماموریت دوران برای آنکه از او یک اسطوره بسازد کافی است. ماموریتی به ظاهر غیر ممکن که از مرزهای نظامی فراتر رفت و زلزله ای سیاسی شد و ابعادی بین اللمل یافت.
ما سپیده دم یکی از روزهای افتخار سوار بر پرنده آهنی خود راهی بغداد شدیم تا عملیاتی غیر ممکن را ممکن کنیم. سهم دوران از این پرواز شهادت بود و وسهم من اسارت.
ابتدای جنگ در پایگاه بندرعباس بودم. پایگاه بندرعباس عملیاتی نبود و ما برای عملیات به پایگاه های بوشهر، دزفول و همدان مامور می شدیم. برای یک ماموریت رفتم به پایگاه بوشهر که با ایشان آشنا شدم البته از قبل اسم ایشان را شنیده بودم چون به خاطر پروازهای زیادش معروف بود.
اولین ماموریت مشترک ما هم زدن تاسیسات نفتی بصره بود که با یک فانتوم رفتیم. دوران کابین جلو و من کابین عقب بودم. یک هواپیمای دومی هم بود که در ارتفاع بالاتر پرواز می کرد و کارش محافظت از ما در برابر هواپیماهای دشمن بود.
رادار زمینی به ما اطلاع داد هواپیماهای دشمن خیلی زیاد است و برگردید. هواپیمای پشتیبانی برگشت اما دوران گفت منصور می رویم و عملیات را انجام می دهیم که خوشبختانه عملیات هم موفقیت آمیز بود و صحیح و سالم هم برگشتیم.
سال ۶۰ من درخواست کردم بروم همدان و ایشان هم آمد آنجا. اوج پروازهای ما درفتح المبین بود که در دو دسته چهار فروندی پرواز می کردیم. دوران هم اغلب لیدر بود. من هم بیشتر با ایشان پرواز می کردم. یک بار مشغول گشت هوایی بودیم که یک هواپیمای دشمن را دیدیم و به تعقیبش پرداختیم. تا مرز دنبالش رفتیم و آنجا دیگر بنزین کم آوردیم و مجبور شدیم برگردیم. حتی نتوانستیم برویم پایگاه خودمان و مجبور شدیم برویم دزفول بنشینیم.
عملیات رمضان در ۲۳ ماه مبارک رمضان شروع شد و دوران به درخواست خودش برای پشتیبانی هوایی و عملیات جنگی رفته بود امیدیه که برای این عملیات یک هواپیما رفت و ایشان را آورد همدان.
عملیات رمضان که شروع شد عراق احساس کرد دارد شکست می خورد و برای اولین بار شروع کرد به بمباران شهرها یعنی خیلی راحت می آمد و اهدافش را در شهرها می زد. مثلاً راهپیمایی روز قدس همدان را زد و خیلی از خانم ها شهید شدند. یک مدرسه را هم در کرمانشاه زدند که کلی دانش آموز قربانی شدند. آن موقع پدافند شهرها ضعیف بود.
نیروی هوایی از امام خواست که مقابله به مثل کند و شهرهای عراق را بزند اما امام مخالفت کرد و به گمانم تیتر بزرگ همین کیهان هم شد که امام گفته اند ما نمی خواهیم مردم بی گناه عراق را بکشیم.
با این مسئله من حس کردم به زودی باید یک ماموریت مهم به پایگاه ما محول شود. اتفاقاً همان روزها می خواستند من را به یک ماموریت آموزشی شش ماهه بفرستند اما من قبول نکردم و گفتم باشد بعد از جنگ. چون اگر می رفتم ماموریت های جنگی را از دست می دادم.
صدام به شدت تبلیغ می کرد و می گفت بغداد کاملاً امن است و یک کبوتر هم نمی تواند به بغداد برسد. خیلی روی امنیت بغداد مانور می دادند البته شاید بی راه هم نمی گفتند چون خطوط آتش و پدافند خیلی زیادی درست کرده بودند و انواع و اقسام موشک ها را شوروی و فرانسه در اختیارشان گذاشته بود.
شب بیست و نهم من آماده پایگاه بودم و تا صبح نخوابیدم به همین خاطر فردای آن روز منزل بودم و استراحت می کردم که دوران تلفن زد و گفت ساعت پنج بعد از ظهر بیا پست فرماندهی. من خیلی خوشحال شدم و فهمیدم ماموریت داریم.
من زودتر از بقیه رفتم پست فرماندهی. مسئولش منصور شورچه بود. پرسیدم منصور عملیات کجاست؟ گفت فردا بغداد.
من هم بلافاصله گفتم من فردا صبحانه را در بغداد می خورم. منظورم این بود که اسیر خواهم شد. او گفت نه این حرف را نزن اما من مطمئن بودم و انگار به من الهام شده بود.
شورچه گفت اگر می خواهی من جای تو بروم که گفتم نه باید خودم بروم.
از یک هفته قبل انگار به من این مسئله الهام شده بود که این آخرین ماموریت من است و اسیر خواهم شد. به خانواده ام هم گفته بودم که من توفیق شهادت ندارم اما اسیر می شوم.
خلاصه کم کم بقیه هم آمدند. شش خلبان بودیم با شهید خضرایی که فرمانده پایگاه و شهید یاسینی که فرمانده عملیات پایگاه بود.
اسفندیاری، باقری، توانگریان و خسروشاهی هم بودند.
ماموریت ها به صورت لاک و مهر شده از تهران با هواپیمای مخصوص می آمد و مسئول پست فرماندهی، فرمانده پایگاه و مسئول عملیات در مورد آنها تصمیم می گرفتند. مثلاً اینکه کدام خلبان ها را انتخاب کنند.
برای این ماموریت هم ما شش نفرانتخاب شده بودیم که معمولاً خلبان های ماموریت های سنگین را خود شهید یاسینی انتخاب می کرد.
جلسه شروع شد و یاسینی گفت این مأ موریت مخصوص شماست و هیچکس نباید چیزی بداند، حتی اگر مشکلی فردا پیش آمد نباید کسی بداند و یک روز عملیات به تاخیر می افتد اما خلبان ها نباید تعویض شوند.
قرار بود صبح زود سه تا هواپیما بلند شوند و تا مرز برویم. من و دوران شماره یک، اسکندری و باقری شماره دو و شماره سه هم توانگریان و خسرو شاهی.
به مرز که می رسیدیم اگر برای یکی از هواپیماها مشکلی پیش می آمد، بر می گشت، دو تای بقیه می رفتند و اگر نه که شماره سه بر می گشت و یک و دو می رفتند.در واقع شماره سه رزرو بود. علتش هم این بود که آمریکا به ما لوازم یدکی نمی داد و بچه ها خودشان قطعات را تعمیر می کردند. قطعه هم عمر مفید دارد و بعد از آن احتمال خرابی هست.
دوران آنجا به من گفت اگر مسئله ای پیش آمد خودت تنهایی اجکت کن، من اگر توفیقی باشد شهید می شوم.
سیستم پرش فانتوم طوری است که کابین جلو اگر آن را فعال کند اول کابین عقب می پرد و بعد خودش با فاصله ۵۷ صدم ثانیه می پرد اما کابین عقب اختیار دارد که یا خودش اجکت کند یا هر دو نفر. یعنی دو وضعیتی است. سیستم اجکت یک اهرمی است تقریباً شبیه ترمز دستی ماشین که حدود یک متر باید کشیده شود.
بالاخره جلسه تقریباً ساعت هفت تمام شد. من از همان جا به برخی از بستگان تلفن زدم و بدون اینکه از ماموریت فردا چیزی بگویم با آنها خداحافظی کردم. بعد هم رفتم خانه و با دو خواهر و برادرم که پیش من بودند خداحافظی کردم البته باز هم از عملیات چیزی نگفتم.
آن شب، شب سی ام ماه رمضان هم بود و معلوم نبود فردا عید است یا نه. به همین خاطر ما بیدار شدیم و سحری خوردیم.ساعت پنج جیپ آمد دنبال من و بقیه بچه ها هم جمع شدند. رفتیم گردان پرواز و از آنجا اتاق چتر و کلاه و از آنجا هم رفتیم پای هواپیماها برای چک کردنشان.
من در دلم گفتم خدایا اگر من قرار است برنگردم هواپیما یک اشکال جزئی داشته باشد. همه چیز را چک کردیم و رفتیم داخل کابین. آنجا وقتی برق را وصل کردند دیدیم سمت نما و حالت نما درست کار نمی کند اما چون پرواز ما در روز بود مشکلی ایجاد نمی کرد. اینجا بود که من صد در صد مطمئن شدم بازگشتی نیست.
قرار بود بدون هیچ تماسی با برج کنترل و پایگاه پرواز کنیم. فقط یک فرکانس داخلی بین خود سه هواپیما بود.
ساعت تقریبا یک ربع به شش بود که اول شماره دو پرید و شماره سه رفت روی باند که اشکالی برایش پیش آمد و نتوانست بپرد. همینطور که روی باند بود ما هم رفتیم روی باند برای پریدن و صبر نکردیم از باند خارج شود چون وقتی نبود. طوری رفتیم که وقتی از زمین کنده شدیم من گفتم الان است که چرخ های ما بخورد به شماره سه. حتی شماره دو فکر کرد ما می خوریم به هم و منفجر می شویم اما بدون حادثه بلند شدیم و با سرعت کم و ارتفاع خیلی زیاد پرواز را شروع کردیم. این حالت تا مرز ادامه داشت.
از جنوب شرق ایلام و کرمانشاه وارد عراق شدیم. هوا گرگ و میش بود. وقتی از روی ایلام گذشتیم چراغ های شهر هنوز روشن بود.
مرز را که رد کردیم سرعتمان به حدود هزار کیلومتر افزایش و ارتفاعمان را به ۱۰ تا ۱۵ متری زمین کاهش دادیم. کابل های برق فشار قوی را از رویشان می گذشتیم و دکل ها را از کنارشان ردمی شدیم. هنوز خیلی از مرز نگذشته بودیم که یک موشک زمین به هوای سام-۷ به سمت هواپیمای دو شلیک شد. من به آنها گفتم که موشک برایتان آمد. خوشبختانه موشک به آنها نرسید و در هوا منفجر شد.
کمی که رفتیم متوجه شدم رادارهای آنها ما را ردیابی کرده اند. من به دوران گفتم، ایشان گفت مسئله ای نیست. شماره دو هم همین را گفت و دوران گفت: می گویی بروم زیر زمین پرواز کنم؟
دوران به من گفت مواظب بیرون باش که هواپیماها یشان نیایند. قرار بود از جنوب شرق شهر وارد بغداد شویم و پالایشگاه الدوره را بزنیم و مستقیم از روی شهر بگذریم و بیاییم ایران. اگر پالایشگاه را نتوانستیم هدف بعدی نیروگاه اتمی عراق بود.
از بیست کیلومتری بغداد دیوار آتش شروع شد و انواع و اقسام موشک ها بود که در هوا به سوی ما می آمد و ما از وسط آنها می گذشتیم. چند دیوار آتش بود و هر کدام را رد می کردیم به بعدی می رسیدیم. یک پلی بود که باید بعد از رد کردن آن
می پیچیدیم. من پایین را نگاه کردم و دیدم همه ماشین ها ایستاده اند و مردم دارند بالای سرشان یعنی به ما نگاه می کنند. معلوم بود آژیر خطر کشیده بودند.
اول شماره دو پل را رد کرد و پیچید و ما هم پشت سرش پیچیدیم. دوران گفت موتور سمت راستمان را زدند. من گفتم مسئله ای نیست بعد از بمباران یک کاری می کنیم. یک موشک چهار گلوله ای رولاند که فرانسوی بود به ما اصابت کرده و یک لرزش خفیفی هم در هواپیما ایجاد کرده بود.
پالایشگاه چسبیده به شهر است. رسیدیم روی پالایشگاه و آن را بمباران کردیم. من پشت سرم را نگاه کردم و دیدم آتش تا پشت سر من آمده است. دستم را به سمت سیستم پرش بردم تا آن را روی دو نفره بگذارم و بکشم اما همانوقت جلوی چشمم سیاه شد و دیگر چیزی نفهمیدم. همه اینها در چند ثانیه اتفاق افتاد.
من اجکت نکردم، یا خودش عمل کرده یا دوران آن را زده بود.
- از وقتی ما بلند شدیم تا بمباران پالایشگاه نیم ساعت. شش و ربع بود که ما را زدند.بیهوش بودم و یکی دو ساعت بعد به هوش آمدم. در بیهوشی اول آدم صداها رامی شنود. شنیدم چند نفر عربی حرف می زنند و کم کم فهمیدم ماجرا چیست. یک جایی بود که برای وزارت دفاعشان بود. چند سرباز عراقی دور و برم بودند و یکی هم داشت لبم را که پاره شده بود بخیه می زد. بعدش لباس پروازم را درآوردندو دشداشه تنم کردند و مرا به یک درمانگاه بردند. سر و صورتم زخمی بود و یک طرف بدنم کاملاً کبود بود. آنجا عکس برداری کردند و معلوم شد شکستگی ندارم.
هواپیمای شماره ۲را هم گلوله باران کردند و با اینکه آنها هم خیلی گلوله خورده بودند اما توانستند خودشان را به مرز برسانند. وقتی آمده بودند تعداد گلوله ها را بشمارند نتوانستند و نوشتند بی نهایت.
۱۵ روز اول در وزارت دفاع بودم و ۴۵ روز هم در استخبارات در یک سلول یک در دو متری تنها بودم. هر روز هم بازجویی و شکنجه بود. اغلب هم شکنجه های روانی.
بعد از بیهوشی اولین سوالم این بود که خلبان اول چی شد؟ آنها جواب درستی
نمی دادند. تا اینکه یک سربازی که تا حدی انگلیسی بلد بود دو ماه بعد گفت شما هما ن خلبانی نیستی که دو ماه پیش پالایشگاه را زدید؟ من گفتم بله و از دوران پرسیدم.
سرباز عراقی گفت من خودم داشتم نگاه می کردم. فقط یک چتر از هواپیما بیرون پرید و بعد هواپیما در شهر منفجر شد. آنجا دیگر مطمئن شدم عباس شهید شده است.چند تا از روزنامه های عراقی عکس این صحنه را چاپ کرده بودند.
این عملیات باعث شد کنفرانس غیر متعهد ها در بغداد لغو شده و به دهلی نو برود. عراقی ها خیلی عصبانی بودند و روی این مورد خیلی تاکید داشتند و سوال و جواب
می کردند. من هم اظهاربی اطلاعی می کردم ومی گفتم غیر متعهد ها دیگر چیست؟!
حتی چند وقت بعد که مرا بردند به اردوگاه یکی ازسرهنگ هایشان آمد و گفت به کاظمیان بگویید شانس آوردی. ما باید تو را اعدام می کردیم چون عملیات شما سیاسی بود، نه نظامی و تو اسیر جنگی نبودی. برایشان گران تمام شده بود.
برای ما خیلی سخت تر بود البته این را هم بگویم که بعد در اردوگاه ما را کمتر از بسیجی ها و نیروهای عادی شکنجه می کردند.
عراق کلاً ۵۲ خلبان اسیر داشت که نصفشان را مخفی نگه داشته بود و در لیست صلیب سرخ نبودند. آنها را خیلی بیشتر شکنجه می کردند.
سعی می کردیم سر خودمان را گرم کنیم تا کمتر سخت بگذرد. کلاس های آموزشی می گذاشتیم. هر کس چیزی بلد بود به بقیه یاد می داد. من آنجا آلمانی یاد گرفتم.
من سال ۶۹آزاد شدم اما پیکر مطهر عباس را بیست سال بعد تحویل دادند. دو استخوان از پایش، کمی از استخوان فک، قسمتی از پوتین و زیپ لباسش که فلزی بود.پلاکش هم زنگ زده بود.
عباس آدم عجیبی بود؛خیلی خیلی کم حرف بود و بسیار شجاع و نترس. او رکورد دار پرواز و عملیات بود و می توانست دیگر عملیات نرود و بگوید من پروازهایم را کرده ام و بقیه بروند اما همیشه پیشقدم و داوطلب بود. دوران با آگاهی در این عملیات شرکت کرد. در هر طرح عملیاتی درصد ریسک را مشخص می کنند. ریسک این عملیات ۹۵ درصد بود یعنی تنها ۵ درصد احتمال برگشت وجود داشت.
ما برای مسائل دنیایی که نرفتیم بجنگیم. وقتی آزاد شدیم گفتند به شما خانه می دهیم. من گفتم وقتی به همه دادید من هم می گیرم. ما اگر به خاطر پول رفته بودیم راه های خیلی آسان تری برای پول و ثروت بود.
من وظیفه خودم می دانم که بیایم و بگویم عباس دوران چه کسی بوده. جوان ها و مردم باید اینها را بدانند.
الان هم علاقه مندی من پروازاست چون آدم را از زمین جدا می کند. ورزش به خصوص فوتبال و طبیعت چون آدم را به یاد خدا و معنویت می اندازد.
آثار باقی مانده از شهید
دلم نمی خواهد از سختی ها با همسرم حرفی بزنم. دلم می خواهد وقتی خانه می روم جز شادی و خنده چیزی با خودم نبرم؛ نه کسل باشم، نه بی حوصله و خواب آلود تا دل همسرم هم شاد شود. اما چه کنم؟ نسبت به همه چیز حساسیت پیدا کرده ام. معده ام درد می کند. دکتر می گوید فقط ضعف اعصاب است. چطور می توانم عصبانی نشوم؟ آن روز وقتی بلوار نزدیک پایگاه هوایی شیراز را به نام من کردند، غرور و شادی را در چشم های همسرم دیدم. خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمین را که دادند دستم، من فقط به خاطر دل همسرم گرفتم و به خاطر او و مردم که این همه محبت دارند و خوبند پشت تریبون رفتم. ولی همین که پایم به خانه رسید، دیگر طاقت نیاوردم.
حواله زمین را پاره کردم، ریختم زمین. یعنی فکر می کنند ما پرواز می کنیم و می جنگیم تا شجاعت های ما را ببینند
و به ما حواله خانه و زمین بدهند؟

باید با زبان خوش قانعش کنم که
انتقال به تهران، یعنی مرگ من. چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است.

:cry:
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
هدف : پالایشگاه الدوره

هدف : پالایشگاه الدوره

پست فرماندهی و یا به عبارت دیگر مرکز هدایت و کنترل عملیات پایگاه سوم شکاری از آغاز جنگ تحمیلی حال و هوای دیگری پیدا کرده بود. تلاش و تکاپوی عظیمی که در ساختمان پست فرماندهی پدید آمده بود، محیط را نسبت به گذشته کاملاً متمایز کرده بود. و مجرب ترین کادر عملیات و خبره ترین مدیران و فرماندهان از قسمت های مختلف پایگاه دائم در آن حضور داشتند. فعالیت های گسترده ای که به طور مستمر برای طرح ریزی و هدایت عملیات و پیگیری امور در جریان بود، همراه با آخرین اخبار و اطلاعات فراوان و متنوعی که دائم بین این مرکز با سایر مراکز مشابه در نیروهای مسلح مبادله می شد، پست فرماندهی را به پرتحرک ترین و هیجان انگیزترین محل مبدل ساخته و آن را به قلب پرجنب و جوش پایگاه تبدیل کرده بود. هر بامداد صدای فریاد تکبیر دسته جمعی خلبانان در محوطة جلوی گردان پرواز به گوش می رسید. این صدا بانگ رسای ورود مردانی بود که می آمدند تا با آغاز یک روز پرتلاش و پروازهای بی وقفة حماسی خود، مزة تلخ شکست و ناکامی را در کام دشمن بریزند.
فرماندهی و معاون عملیات (پست فرماندهی) کاملاً با این صدا آشنا بودند، هر بامداد به محض رسیدن خودروهای عملیات و ورود گروهی از خلبانان، طنین بلند تکبیرشان آمادگی کامل آنها را برای اجرای مأموریت های جدید نشان می داد.
شهید خضرایی فرمانده پایگاه که خود از اساتید و از خلبانان قدیمی و با تجربه بود، با شنیدن این صدا به ساعت دیواری چشم دوخت، ساعت پنج بامدد را نشان می داد. از اتاق بیرون آمد و از فراز پله ها به تماشای آنان پرداخت. ۱۰ نفر بودند, همه جوان, با نشاط و پرصلابت. می آمدند تا پس از توجیه لازم و کسب اطلاعات مورد نیاز و انجام طرح ریزی مناسب طبق جداول زمانبندی شده به صورت گروه های دو، سه و یا چهار فروندی رهسپار مأموریت شده و به مراکز حساس دشمن ضربه بزنند.
برای لحظه ای فکری مرموز از ذهنش گذشت و از صمیم قلب برای سلامت و موفقیت همگی آنان دعا کرد. هر چند می دانست که ممکن است در غروب آن روز یک یا چند تن از آنان، دیگر در بین همکاران نباشد. به تک تک آنان چشم دوخت و به گام برداشتن آنها خیره شد. کوچکترین اثری از اضطراب و تزلزل در رفتار و حرکت شان دیده نمی شد. افراد گروه هر صبح مقابل تابلوی مخصوصی که برنامة پروازی روی آن ثبت شده بود، گرد می آمدند و هر کس جزئیات مأموریت خود را یادداشت می کرد. سپس همگی به اتاق هدف رفته و از آخرین اطلاعات و رویدادهای جنگ و نتایج مأموریت های روز گذشته خلبانان پایگاه که توسط افسر اطلاعات و عملیات برایشان تشریح می شد، مطلع می شدند. سپس اعضای هر دستة پروازی برای انجام توجیهات و هماهنگی های خاص داخلی به اتاق کار خود بازمی گشتند.
عباس یکی از آنان بود که به اتفاق پنج تن از همرزمان خلبانش مأموریت داشت، در پاسخ به حملات هوایی خلبانان دشمن به مناطق مسکونی و تأسیسات نفتی ایران، یکی از منابع اقتصادی دشمن (پالایشگاه بزرگ الدوره) در قلب بغداد را به منظور مقابله به مثل و ایجاد اختلال در روند صدور نفت هدف قرار دهند.
چرا که بر اساس اطلاعات رسیده، مسئولین اطلاعات و عملیات نیروی هوایی به خوبی دریافته بودند روزانه بیش از هزاران بشکه نفت از این پالایشگاه صادر می شود و با بمباران این پالایشگاه، ماشین جنگی دشمن را از سرعت و تحرک خواهند انداخت.


آخرین جلسة توجیهی آنان در اتاق هدف برگزار شد.
شهید خضرایی فرمانده پایگاه به اتفاق شهید یاسینی معاون عملایت در حالی که به دقت با ذره بین بزرگی در حال بررسی زوایای مختلفی از تصاویر هوایی روز گذشته خلبانان هواپیماهای عکس بردار ( آر. اف-۴) از فراز آسمان بغداد بودند، به صحبت ها و مطالبی که بین عباس و یاران همرزمش رد و بدل می شد توجه داشت.
عباس با تسلط و آگاهی، کلیة مراحل اجرای مأموریت را به طور مبسوط برای همراهان خود تشریح می کرد و نکات ریز و درشت و جزئیات متعددی را مطرح می ساخت. همة شرایط غیرمنتظره و اضطراری را که ممکن بود سلامت پرواز آنها را به مخاطره اندازد، بیان کرد و برای هر مسئله ای چاره ای ذکر کرد. در پایان صحبت هایش، مسیر رفت و برگشت و نقطه نشان هایی را که در صورت بروز سانحه و یا سقوط احتمالی می توانست همرزمانش را به تنهایی و سلامت به پایگاه بازگرداند، تشریح کرد.
شهید خضرایی در حالی که پیگیرانه سرگرم بررسی نقشه بود، به دقت به این توضیحات گوش می داد و از گوشة چشم عباس را می نگریست. آن چنان جدی و قاطع جملات را ادا می کرد. که گویی به وقوع این رویداد یقین دارد. به قدری آرام و خونسرد صحبت می کرد که گویی سقوط و مرگ را ده ها بار آزموده است. این جلسه حدود چهل دقیقه طول کشید و او در خاتمه به چهرة تک تک هم پروازی های خود چشم دوخت و گفت: نکته مبهمی که برای کسی باقی نمانده؟!
سروان باقری یکی از همرزمان خلبانش گفت: قربان، یک چیز را درست متوجه نشدم، اگر در مسیر رفت احتمالاً مورد شناسایی و حملة هواپیماهای شکاری دشمن قرار بگیریم، در آن صورت چه باید بکنیم؟! ممکن است در این خصوص بیشتر توضیح دهید؟

- ببینید؛ به دلیل اینکه در ارتفاع بسیار پایین پرواز می کنیم، امکان رؤیت و رهگیری هواپیماهای شکاری ما توسط رادارهای دشمن وجود ندارد. و از طرفی، هیچ یک از هواپیماهای شکاری دشمن مجهز به رادارهای جستجوگر برای کشف و رهگیری هدف های ارتفاع پست نیست؛ اما یک احتمال ضعیف وجود دارد و آن اینکه، یکی از هواپیماهای جنگندة آنها در حین پرواز، به طور تصادفی در مسیر ما قرار گرفته و خلبان آن به طور اتفاقی ما را دیده و مبادرت به حمله کند.

در این صورت،واکنش و عکس العمل ما بستگی به موقعیت دارد. ما در مجموع ۱۶ دقیقه از مسیر رفت و ۱۲دقیقه از مسیر برگشت یعنی در مجموع ۲۸ دقیقه را در فضای آسمان دشمن طی می کنیم، لذا چنانچه این برخورد در دقایق اول عبور ما از مرز اتفاق بیفتد و موقعیت ما از همان ابتدا توسط دشمن کشف شود، اصل غافل گیری که مهم ترین رکن موفقیت مأموریت ماست، از بین می رود و ادامة مسیر کار عاقلانه ای نخواهد بود. هر چند انجام موفق این عملیات خطرناک به خاطر نتایج مهمش کاری عاقلانه و منطقی است، اما اگر چاره ای جز درگیری نبود، بهتر است ضمن حفظ خونسردی در شرایط برتر نسبت به حریف قرار گرفته و اجرای مأموریت را به زمان دیگری موکول کنیم. در این حالت ناچاریم به حداقل چیزی که در دسترس قرار دارد قناعت کرده؛ اگر شرایط مناسب باشد، بمب ها را رها و هواپیما را سبک کرده و سپس درگیر می شویم. شاید اگر خدا بخواهد موفق به شکار آنها شویم. البته خوب می دانید که این کار زیاد هم ساده نیست. چون در ارتفاع بسیار پایین پرواز کنیم، کوچکترین غفلت از وضعیت و موقعیت هواپیما، ممکن است در حین گردش ها موجب برخورد با زمین شود. کاهش سرعت از ۶۵۰ کیلومتر در ساعت به ۵۰۰ کیلومتر کمتر از آن هم، بسیار خطرناک است.

فقط زمانی به این کار اقدام کن که کاملاً در موقعیت برتری نسبت به حریف قرار داری و در هدف قرار دادن او به طور قطعی خود را موفق می بینی. در ضمن از عدم حضور هواپیمای دیگر در اطراف خود نیز باید کاملاً مطمئن باشی. سعی کن همواره سرعت خود را مد نظر داشته باشی، مثلاً سرعتی در حدود ۸۰۰ کیلومر در ساعت خوب است، در صورتی که پرواز با سرعت بیش از ۹۰۰ کیلومتر در ساعت ضرورت داشت خیلی مواظب باشد؛ هواپیما وقتی سبک باشد در ارتفاع پایین با چنین سرعت هایی بسیار حساس می شود و اگر با کنترل فرامین خشن رفتارشود، و ظرافت لازم به کار نرود، حرکات غیرعادی و نوسانات شدیدی ایجاد می شود که ممکن است هواپیما را از کنترل خارج کند و منجر به سانحه شود.
اما اگر با شکاری های دشمن در نزدیکی های محل هدف مواجه شدید، اولویت با اجرای مأموریت است. به همین دلیل سعی می کنیم با انجام مانور و گردش های لازم آنها را از مسیر هدف دور کرده و خود را به هدف اصلی برسانیم.
نتایج درگیری های هوایی در هفته های اخیر نشان داده که اکثر خلبانان بعثی از درگیر شدن با خلبانان ایرانی واهمه دارند و چنانچه بتوانیم آرایش دفاعی خود را در طول اجرای گردش ها به خوبی حفظ کنیم به احتمال زیاد هواپیماهای دشمن سماجت نکرده و از ما دور خواهند شد. یادتان باشد، شانس برتری در این شرایط مراقبت و بیداری و هشیاری دائمی ماست و به درک صحیح وضعیت هواپیما بستگی تام دارد!
چشم ها را باید خوب باز کرد و اطراف را باید به دقت نگاه کرد. کوچک ترین حرکت مشکوک در افق را فوری گزارش کنید و به دستورها و توصیه های لیدر دسته عمل کنید.
سؤال دیگری هست؟
- خیر قربان!
هیچ نکتة مبهمی برای خلبانان شرکت کننده در عملیات وجود نداشت، چرا که همة توضیحات لازم داده شده بود، نتایج و عبرت های ۲۲ ماهه از جنگ از او و یارانش خلبانان ماهر و با تجربه ای ساخته بود.
فرمانده با نگاه پرمعنایی به چهرة مصمم تک تک نفرات گروه، تبسمی از سر رضایت و امید بر لبانش نقش بست و گفت: یادتان باشد که احدی نباید از انجام این عملیات مطلع شود، حتی صمیمی ترین همکارانتان. حال بروید و خود را برای عملیات در صبح فردا آماده کنید.
پس از ادای این توضیحات، هر یک از خلبانان شرکت کننده در عملیات برای هماهنگی و تهیة نقشه به اتاق کارشان بازگشتند.
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک هفته از ابلاغ مأموریت مهم و سرنوشت ساز « حمله به پالایشگاه الدوره عراق» به پایگاه سوم شکاری ( همدان) می گذشت و بحث های داغی بین شهید خضرایی و شهید یاسینی ( معاون عملیات) در بارة چگونگی ونحوة اجرای این عملیات در جریان بود. معاون عملیات که خود از قهرمانان جنگ به شمار می رفت، پس از محاسبة فراگ پروازی از جمله تعداد هواپیمای شرکت کننده در عملیات، محل هدف، زمان و ساعت انجام عملیات، مسر رفت و برگشت و… اجرای چنین عملیاتی را در عمق ۴۰۰ کیلومتری خاک عراق نسبت به پایگاه، با توجه به شبکة پیچیده و گستردة پدافند و وجود موشک های سام ۶، سام ۷ و رولند فرانسوی، انواع آتشبارهای ضدهوایی در طول مسیر، بازگشت خلبانان شرکت کننده در این عملیات را چیزی شبیه به معجره می دانست. از این رو بحث های زیادی بین آن دو صورت گرفت و ساعات زیادی به طول انجامید. معاون عملیات با توجه به تجارب بالای خود که نظیر چنین مأموریت هایی را در عمق خاک عراق به دفعات انجام داده بود و شناخت بسیار خوبی از منطقه هدف داشت، با وجود هدف های نزدیک تر نسبت به مرز ایران در بغداد، حمله به پالایشگاه الدورة عراق را چندان منطقی نمی دانست،‌ چون از اهداف طرح مطلع نبود. به همین جهت از فرمانده پایگاه اجازه خواست به پست فرماندهی ستاد نیرو در تهران مراجعه کرده و در بارة ابعاد و ضریب امنیتی طرح و حساسیت های آن بحث و تبادل نظر نماید تا در صورت موافقت، در بارة‌ چگونگی اجرای عملیات تجدیدنظر گردد. برای همین، معاون عملیات پایگاه به تهران عزیمت کرد و ضمن ملاقات با فمرانده نیروی هوایی و معاون عملیات و گروه طرح های تاکتیکی، پس از دو روز بحث و بررسی کارشناسانه با توجه به حساسیت موضوع و شرایط خاص کشور و تأکید مسئولین کشور و فرماندهان جنگ ضرورت اجرای طرح را لازم و مسئولین کشور و فرماندهان جنگ ضرورت اجرای طرح را لازم و اجتناب ناپذیر دانست و استدلال مسئولین را در بارة اجرای عملیات، منطقی و حساب شده و کاملاً جدی تشخیص داد. معاون عملیات سرانجام به پایگاه بازگشت و موارد را با فرمانده پایگاه در میان گذاشت. اینک بحث داغ در بارة تعیین و انتخاب خلبانانی بود که می بایست برای اجرای این عملیات در نظر گرفته می شدند. انتخابی که بتواند هم کارآیی لازم را برای انجام این عملیات سرنوشت ساز داشته باشد و هم میزان ضایعات احتمالی را به حداقل ممکن کاهش داده و درصد موفقیت و ضریب امنیت و سلامت پرواز آنان نیز تأمین گردد. در ضمن اجرای مأموریت هم در صورت امکان به گونه ای تحمیلی و دستوری نباشد، چرا که او بارها به تجربه دریافت بود هر جا که عملیات به صورت داوطلبانه انجام می پذیرفت، نتیجه و بازده کار بهتر و کیفیت عملیات چشمگیرتر و درصد موفقیت بیشتر بود. او بارها آزموده بود که لازمة موفقیت در هر عملیاتی به کارگیری نیروی متعهد و مؤثری است که درزمان و مکان مخصوص وارد عمل شده و با انجام عملیات تهاجمی با امکانات گسترده سریع و سرعت عمل، تا قلب دشمن نفوذ کرده و با ضربات قاطع و متمرکز طبق اصل غافل گیری، هدف را به کلی منهدم نمایند. سرهنگ خلبان یاسینی در جریان گزینش خلبانان ویژه و نخبگان، فهرستی از شاخص ترین خلبانان جنگی در کلیة پایگاه ها را به همراه سابقة فعالیت و مأموریت های جنگی شان تهیه وتسلیم فرمانده پایگاه نمود. در صدر این فهرست، نام خود و در ردیف دوم، نام عباس دوران به چشم می خورد! سرهنگ یاسینی طی یادداشتی خطاب به فرماده پایگاه در بارة خود نوشت نظر به حساسیت موضوع، من برای اجرای این عملیات آمادگی کامل دارم و با توجه به اینکه ۳ سال در حومة شهر بغداد مأموریت برون مرزی داشته ام، شناخت خوبی نسبت به مسیر رفت و برگشت و استقرار موشک ها و توپ های ضد هوایی دشمن در منطقه دارم. در صورتی که فرمانده پایگاه صلاح بداند،‌ داوطلبانه آماده ام تا لیدری دستة پرواز را بر عهده بگیرم و یکی از خلبانان شرکت کننده در عملیات باشم. نفر دوم،‌ سرهنگ خلبان عباس دوران بود. معاون عملیات پایگاه، در بارة سابقة فعالیت های سه سالة عباس دوران از آغاز جنگ تا به آن روز نوشت: ۱٫ شرکت در عملیات برون مرزی و بمباران پایگاه الرشید بغداد. ۲٫ درگیری با ۹ فروند هواپیمای متجاوز دشمن و سرنگوین یک فروند از هواپیماهای میگ در آسمان خوزستان. ۳٫ شرکت در حماسة ناوچه پیکان و انهدام پنج ناوچه اوزای عراق و فرستادن آنها به قعر آب های خلیج فارس در عملیات مروارید . ۴٫ بمباران پالایشگاه کرکوک، انهدام پل های مواصلاتی و بمباران مراکز تجمع دشمن. ۵٫ بمباران مکرر دشمن در جبهه های غربی و ده ها ساعت پرواز گشت و شناسایی در منطقه از جمله فعالیت های عباس دوران از آغاز جنگ تاکنون بود. او در پایان یادداشت خود، یادآور شد که نامبرده( دوران)‌ تاکنون در مجموع حدود ۱۰۵ساعت پرواز موفق جنگی را در کارنامه فعالیت های عملیاتی خود ثبت کرده و در مقایسه با عزیزان خلبان، رکود بیشترین پرواز برون مرزی را از آن خود ساخته است. فرمانده عملیات در گزارش خود یادآور شد، با این سابقه درخشان و زحمات طاقت فرسایی که سرهنگ دوران متقبل شده و فداکاری های کم نظیر او، واگذاری این مأموریت به او را منصفانه نمی دانم! هر چند یقین دارم در صورت ابلاغ، بلافاصله داوطلبانه آن را با آغوش باز پذیرا می شود. نفر سوم، سرهنگ ۲ خلبان محمود اسکندری از دیگر خلبانانی بود که فعالیت چشمگیری در پروندة عملیاتی خود ثبت کرده بود. از آن جمله، بمباران پالایشگاه کرکوک، پتروشیمی بغداد، ایستگاه های راداری تموز و لیدر دسته پروازی «الوند» در عملیات موسوم به «H3» و … . با توجه به شناختی که از منطقه داشت، بدین منظور برگزیده شد. اما مشکل این بود که اسکندری در آن تاریخ در پایگاه ششم شکاری (بوشهر) فعالیت می کرد. لذا می بایست از ایشان دعوتمی شد تا به پایگاه سوم شکاری ( همدان) بیاید. فرماده پایگاه پس از مطالعة یادداشت، معاون عملیات را به حضور پذیرفت و پس از بحث و مذاکره یادآوری شد: همان طور که می دانید حساسیت عملیات بسیار بالاست. و در صورت عدم بازگشت هر یک از شماها که مسئولیت های عملیاتی را به عهده دارید، باید بدانید که بازتاب خوبی برای کشور به ویژه پایگاه نخواهد داشت و از دست دادن هر یک از شما هم ضربة سختی برای نیروی هوایی و پایگاه خواهد بود. سرهنگ یاسینی که از اعتقادات مذهبی بسیار بالای برخوردار بود، لبخندی زد و گفتک از جانب من خیالتان راحت باشد. من بیمة قمربنی هاشم حضرت اباالفضل العباس (ع) هستم و اطمینان دارم که در عملیات ها هیچ خطری متوجه من نخواهد بود. شهید یاسینی، همان طور که خود اعتقاد داشت تمامی عملیات ها را با موفقیت پشت سر گذاشت، هر چند دو بار هواپیمایش آسیب دید، اما در هر دو بار به صورت معجزه آسایی موفق به ترک هواپیما شد و از مرگ حتمی نجات یافت. سپس فرمانده پایگاه متقاعد شد و با سپردن مسئولیت دستة پروازی به وی، موافقت خود را در باره اجرای عملیات، اعلام کرد. سپس بحث بر سر انتخاب خلبان هواپیمای شماره ۲ شد. فرمانده گفت: بهتر است که موضوع را با عباس دوران در میان بگذاریم. چرا که بنا به نوع مسئولیتش باید ایشان از انجام این مهم که توسط این پایگاه صورت می گیرد، با اطلاع باشد. لذا با دعوت از دوران که در مسئولیت جانشین معاون عملیات پایگاه انجام وظیفه می کرد، جلسة سه نفری بین آنان تشکیل شد. در این جلسه فرمانده پایگاه ابتدا شرایط کشور را برای حاضرین تشریح کرد و ضرورت اجرای عملیات منحصر به فردی را که بر طبق فراگ پروازی به پایگاه محول شده بود، با توجه به شرایط منطقه لازم دانست. او توضیحات جامعه هم در خصوص عملیات داد. عباس که مشتاقانه به صحبت های فرمانده پایگاه گوش می داد، پرسید: در حالی که نقاط حساس و حیاتی در حاشیه و داخل شهر بغداد وجود دارد، به چه منظور پالایشگاه الدوره به عنوان هدف انتخاب شده است؟ سرهنگ یاسینی معاون عملیات از فرماده پایگاه اجازه خواست تا به این سؤال عباس پاسخ گوید. فرمانده سرش را به علامت مثبت تکان داد. و گفت: ببینید؛ نظیر چنین پرسشی برای من هم مطرح شد. و باعث شد تا برای گرفتن پاسخ به ستاد تهران مراجعه کنم و پاسخ سؤال مورد نظر را دریافت نمایم. موقعیت و شرایط هدف برای بمباران به نحوی مورد گزینش و طرح ریزی عملیاتی قرار گرفته که آثار حاصل از حملات هوای از دید خبرنگاران رسانه های گروهی جهان که در یکی از هتل های مشرف به پالایشگاه الدوره بغداد مستقر می باشند پوشیده نماند و با انجام عملیات، دفاع هوایی قدرتمند مورد ادعای صدام حسین زیر سؤال برود و مقامات کشورهایی که قرار است در کنفرانس غیرمتعهدها شرکت کنند، به ناامنی بغداد پی ببرند. لذا، پالایشگاه الدوره به دلایل ذیل انتخاب گردیده است. همجواری آن با پایگاه هوایی الرشید که هیچ تردیدی در مورد حضور دفاع هوایی عراق یا داشتن انواع هواپیماهای شکاری میراژ در این پایگاه در اذهان سران غیرمتعهدها باقی نمی گذارد. دود آتش حاصله از مواد خام و مشتقات نفتی این پالایشگاه پس از بمباران خلبانان، ساعت ها مشتعل خواهد بود و بخش وسیعی از آسمان شهر بغداد را خواهد پوشاند و از دید خبرنگاران رسانه های گروهی پوشیدن نخواهد بود. علاوه بر آ‌ن، بازتاب وسیعی در جهان خواهد داشت و اثرات این بمباران در کوتاه مدت قابل مهار نیست که از خود سند زنده و آشکاری برای موفقیت عملیات خواهد بود. علاوه بر آن، با توجه به حملات هوایی انجام شدة دشمن علیه پالایشگاه های ایران، هیچ گونه محدودیت سیاسی نیز برای از بین بردن این منطقه حساس وحیاتی وجود ندارد. مضاف بر اینکه، انهدام پالایشگاه اثرات نامطلوبی در روند تأمین سوخت مورد نیاز ماشین جنگی عراق، حداثل برای کوتاه مدت بر جای خواهد گذاشت. همچنین اثرات روانی این بمباران به دلیل قرار داشتن هدف در محدودة شهر بغداد بسیار قابل ملاحظه است. در صورت انتخاب محلی دیگر برای بمباران، دولت عراق به طور سریع قادر به خنثی کردن اثرات بمباران و ایجاد پوشش خبری مناسب علیه این عملیات خواهد بود. فرمانده پایگاه که از دانش و آگاهی معاون عملیات به خود می بالید، در پایان افزود: این عملیات با همة عملیات هایی که تاکنون انجام شده و موفقیت آمیز بوده تفاوت دارد. فرمانده تأکید کرد که اقتدار نظام جمهوری اسلامی در این برهه از زمان به این عملیات مهم و سرنوشت ساز بستگی دارد و اطمینان داد؛ این عملیات در تاریخ کشور و تاریخ نیروی هوایی برای همیشه ثبت خواهد شد. سپس از عباس پرسید: با توجه به تجریه ای که دارید، و چندین بار بر روی بغداد پروازهای عملیاتی داشته اید، نظرتان در خصوص اجرای این عملیات چیست و برای اجرای آن کدام یک از خلبانن را پیشنهاد می کنید؟ عباس لحظه ای سکوت کرد و سپس از پنجرة اتاق به هواپیمایی که در حال برخاستن از باند پروازی بود، چشم دوختو افکار درونی ندا می داد. من در مسئولیت جانشین معاون عملیات کدام یک از بچه را برگزینم! عباس در جایگاهی بود که باید تصمیم می گرفت؛ برای همین تصاویر یک یک همکاران خلبانش را از مقابل دیدگانش گذشت، رضا، سیروس، حمدالله، ناصر،‌ تورج، محمد، کریم، علیرضا، فریدون،‌ منصور و … رضا یک بچة‌ یک ماهه دارد، ناصر تازه ازدواج کرده، محمد خانمش غریبه است و با محیط نظامی آشنایی ندارد. منصور مجر است و با خواهر و مادر و پدرش زندگی می کند. حسین خانمش یمار است و در بیمارستان بستری است و … . هر کدام یک مشکلی دارند. به کدام یک از بچه های خلبان بگویم که با پذیرفتن این مأموریت نامة‌ رفتنش را امضاء‌ می کند! در حالی که فرمانده پایگاه و معاون عملیاتی به عباس چشم دوخته بودند، عباس نگاهش را از قاب عکس امام که لبخند بر چهره داشت و بر دیوار مقابل نصب شده بود برگرفت، لبخندی زد و گفت: من آماده ام! شهید خضرایی که اشک در چشمانش جمع شده بود و به وجود چنین خلبانی افتخار می کرد، گفت: با این اوصاف آیا حاضرید که مسئولیت عملیات را به عهده بگیرید؟ دوران سرش را به علامت مثبت تکان داد و گفت با همة‌ مخاطراتی که به آن اشاره داشتید، بله قربان،‌ آماده ام! سپس فرمانده نامه لاک و مهر شده ای را که چیزی جز فراگ پروازی نبود، به او تحویل داد. در حالی که شهید یاسینی خود را برای انجام این عملیات مهم و سرنوشت ساز آماده می کرد از طریق رادار خبر ورود تعدادی از هواپیماهای دشمن نزی اعلام شد. شهید یاسینی سریع به صورت داوطلبانه به مقابله به هواپیماهای دشمن برخاست که در این درگیری موفق به انهدام یک فروند هواپیمای دشمن گرید. هواپیمای او به هنگام مراجعت هدف موشک قرار گرفت و در حالی که هواپیما از کنترل او خارج شده بود، به صورت اضطراری با چتر نجات فرود آمد و این عملیات باعث شد تا نتواند در حمله به پالایشگاه الدوره شرکت نماید. چرا که، استانداردهای پروازی بعد از آن سانحه به وی اجازة شرکت در چنین عملیاتی را نمی داد. سرانجام لیدری دسته پرواز را عباس شخصاً به عهده گرفت.
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخرین شب

آخرین شب

پاسی از شب گذشته است. همه در خواب راحت غنوده اند و او در اندیشة انجام مأموریت فردا، همچنان به طرح و نقشة عملیات چشم دوخته است.

نقشة بزرگ دیواری با مقیاس یک میلیون وام را چندین بار بررسی می کند. او می داند فاصلة دو نقطه بر روی نقشه به اندازة فاصلة‌ افقی همان دو نقطه بر روی زمین است و اطمینان دارد که نقشه به نسبت واقعی آن یک میلیون برابر کوچک تر شده است. در چشم به هم زدنی مسیر انجام مأموریت را ازمبدأ تا مقصد با نوک قلم می پیماید. دیدگانش فضا و زمان را می شکافد و موانع و استحکامات دشمن را بدون هیچ مانعی پشت سر می گذارد و در اندک زمانی به هدف می رسد.

او با نقشه های تاکتیکی هوایی کاملاً آشناست و خوب می داند که این گونه نقشه ها مخصوص کارکنان پروازی است و برای راه گیری مسافت، کافی است طول دو نقطة مورد نظر بر روی نقشه را با وسایل اندازه گیری معین نماید و با مقیاس قرار دادن نقشة بزرگ، به مقدار واقعی آن دو نقطه پی ببرد.

مثلاً اگر فاصلة دو شاخصه بزرگ مانند دو کوه در نقشه اگر ۳۰سانتی متر باشد، در نقشه فوق مقدار واقعی آن برروی زمین ۳۰۰ کیلومتر است. به این ترتیب او بر روی نقشه، تمامی شاخصه های پروازی همچون کوههای مرتفع، دره های عمیق ، پستی و بلندی و ناهمواری های آن را یک یک علامت گذاری و فاصلة نقاط مهم را با وسایل اندازه گیری همچون پرگار، گونیا و نقّاله محاسبه و ارزیابی می کند و با مقیاس نقشة بزرگ دیواری تطبیق می دهد.
چندین بار با نوک قلم از فراز نقشه، نقاط حساس و حیاتی بغداد همچون پایگاه هوایی الرشید، ایستگاه ماهوارة مخابراتی بعقوبه، مجلس الوطنی، کاخ صدام و پادگان های ستاد ارتش، ساختمان حزب بعث، وزارت جنگ و کارخانة اسلحه و مهمات سازی شهر بغداد و محل اجلاس سران که قرار است غیرمتعهدها در آن گرد هم آیند را از نظر می گذراند و چگونگی عبور از فراز آن را بررسی و تجزیه و تحلیل می کند.
سؤال های متعددی در ذهنش شکل می گیرد و برای هر یک، پاسخ هایی درخور و مناسبی می یابد.
عباس مسیرهای متعددی را با سرانگشت قلم می پیماید و با استفاده از تصاویر هوایی برداشته شده توسط خلبانان هواپیمای ( آر.اف-۴) موانع مختلف از جمله مواضع موشکی و راداری و سایت های پدافندی را مشخص می کند و با در نظر گرفتن تاریخ و زمان عکس برداری هوایی که بیش از ۷۲ ساعت از انجام آن می گذرد، احتمال هر گونه تغییر و جابه جای و استتار مواضع مشخص در عکس را دور از انتظار نمی داند.
هر بار با تجزیه و تحلیل و بررسی های حساب شده، بهترین مسیر را که آسیب پذیری کمتری نسبت به مسیر قبل دارد و می تواند سلامت پروازی خود و همرزمانش را تا حدود زیادی تضمین نماید، برای اهداف مورد نظر انتخاب می کند. پس از بررسی چند بارة نقشه و انتخاب مسیر رفت و برگشت، سرعت هواپیما، ارتفاع ممکن، فاصلة پایگاه مبدأ از هدف، میزان سوخت و انتخاب نوع بمب را با توجه به اهداف تعیین شده، تمامی نکات مهم پروازی را یادداشت می کند و در پایان بر روی یکی از مواضع مهم و استراتژیکی شهر بغداد روی نقشة بزرگ دیواری با خودکار قرمز علامت ضربدر می زند.سپس نقشة‌ کوچک عملیاتی را چهار تا کرده و در داخل کتاب قطور لغت نامه می گذارد، نقس عمیقی می کشد و می اندیشد.
ای کاش انسان ها به حدی از رشد و آگاهی می رسیدند که با همدلی و یکرنگی روزگار می گذراندند و هرگز جنگی رخ نمی داد.
کاش هرگز آسمان آبی خداوند با دود جنگنده ها و بمب افکن ها تیره و سیاه نمی شد.
و ای کاش دشمن زبون می فهمید که استکبار جهانی برای آزمایش سلاح های مرگبار خود و فروش آن به کشورهای ضعیف چگونه ملت ها را به بهانه های واهی به جان یکدیگر می اندازد تا از این طریق حضور نامشروع خود را در منطقه توجیه کند، کاش، کاش و هزاران افسوس …

عباس نگاهی به ساعتش می کند، شب به نیمه رسیده، لحظاتی برای استراحت به رختخواب می رود.
به محض اینکه سر بر بالین می گذارد، خود را در آسمان بغداد در حال منهدم کردن مواضع از پیش تعیین شدة دشمن و در گیرودار یافتن راه گریزی از میان آتشبارهای ضدهوایی دشمن می بیند.
خواب به چشمانش نمی آید. به تجربه برایش ثابت شده است که اکثر تأسیسات نظامی دشمن در قسمت های شمالی پایگاه هوایی الرشید قرار دارد اما محل استقرار آتشبارهای ضدهوایی دشمن که در پوشش استتار قرار دارد برایش ناشناخته است و به درستی نمی تواند در پندار خود موضع شان را بیابد. تا با نثار بمب و یا راکتی بانة قهر آتش صدامیان را خاموش کند.
سؤال های متعددی از ذهنش می گذرد. آهسته به پهلوی چپ می غلطد تا خستگی عضلات به یک سبک مانده اش را به این طریق تسکین دهد. همسرش را به ظاهر در خواب می بیند اما او اطمینان دارد که همسرش خواب نیست ولی نمی خواهد با پرسش های بی معنا خود آرامش فکری اش را به هم زند.

از روزی که نرگس پا به زندگی مشترک با او گذاشته، کاملاً با افکار و عقاید او آشناست، به خصوص از آغاز جنگ تحمیلی که تحریک خاصی در همة سطوح جامعه به ویژه در نیروهای مسلح رخ داده، بیشتر او را با افکارش تنها می گذارد، هرگز در امور پروازی اش دخالت نمی کند و پایچ اش نمی شود.
عباس برمی خیزد و به همسر و تنها فرزندش چشم می دوزد. از صدای تنفس کوتاه امیررضا فرزند خردسالش درمی یابد که با آرامش خیال در خواب نازی آرمیدهاست. همسرش به دفعات او را آزموده است. در شرایطی که تمامی فکر و ذکرش به انجام کارهای عملیاتی است، نباید ذهنش را به موضوع دیگری متوجه سازد.

نرگس در زندگی کوتاه مشترک شان دریافته که عباس همواره مأموریت هایش را از او پنهان می کند و نمی خواهد با بیان آنها قلب او را نگران و خاطرش را مشوش کند. این درسی است که همة نظامیان به خوبی آن را آموخته اند.
دوباره از جا برمی خیزد و به پشت میز کارش برمی گردد، به ماکت هواپیمای اف-۴، که بر روی میز کارش خودنمایی می کند چشم می دوزد. هواپیمای اف- ۴ از نوع «فانتوم» مدل E «شکاری- بمب افکن» با یک سکان عمودی و دو بال نسبتاً کوتاه شبیه نیزه و دماغة تیز و دراز مانند موشک به پرندة غول پیکر فولادینی شبیه است، بسیار نیرومند و پیشرفته و چند مأموریتی که در همه گونه هوایی قادر به پرواز است، دو موتوره و دو نفره ساخت شرکت مک دانل داگلاس آمریکا است. سری اول این نوع هواپیما که وارد نیروی هوایی شد، از مدل D بود و این از مدل پیشرفتة آن یعنی E است.
هواپیما مجهز به دو موتور توربو جت جنرال الکتریک، هر یک به قدرت ۱۷۹۰۰ پوند کشش استاتیک بوده و سرعتش نزدیک به ۵/۲ برابر سرعت صورت (۴/۲ ماخ) است، سقف پروازی ۷۸۰۰۰پا، برد معمولی آن ۲۳۰۰ مایل و حداکثر وزنش هنگام براستن ۵۸۰۰۰ پوند و حداقل وزن آن برابر با ۳۳۰۰۰ پوند است. این هواپیما که توانایی نشستن در باندهای کوتاه را با استفاده از چتر ترمز دم دارد، در شهریور ماه ۱۳۴۷ وارد ایران شده و به خدمت نیروی هوایی درآمد.

قرار است فردا این هواپیما او را در این مأمویت خطیر همراهی کند. به سطوح بال و بدنة هواپیما چشم می دوزد. ماکت هواپیما را همچون کودکان خردسال از روی میز برمی دارد و با هدایت دست، اقدام به حرکات نمایشی می کند. او به این نکته می اندیشد که فقط در پروازهای افقی است که بیشترین سطح بدنه هواپیما در معرض دید آتش دشمن قرار می گیرد. باید در صورت امکان طوری پرواز نمود که در تیررس آتش ضدهوایی های دشمن قرار نگیرد. مثلاً به شکل مورّب و یا حرکت زیگزاگ و مارپیچی، در این صورت است که رگبار گلولة آتشبارهای ضدهوایی از اطراف بال های هواپیما خواهد گذشت.

به پایگاه الرشید که ناگزیر است از فراز آن عبور نماید، به میگ ها و موشک های سام ۳ و سام ۶ اطراف آن می اندیشد. و سپس به ساعت دیواری چشم می دوزد. شب به نیمه رسیده؛ رادیو موج کوچکی را که بر روی میز کارش قرار دارد برمی دارد، فیش گوشی را به رادیو متصل می کند.
رادیو مارش عملیات پخش می کند و از پیروزی های جنگ و از سرنگونی یک فروند هواپیمای دشمن و یک خلبان نکون بخت عراقی توسط رزمندگان اسلام خبر می دهد. او در این اندیشه بود که چرا هیچوقت از شهادت بهترین همکاران خلبانش که ساعاتی پیش در بال یکدیگر در پرواز بودند و قبل از آن در گردان پروازی مقابل هم نشسته و با گرمی و طراوت از خاطرات شیرین پروازی، از محاسن و معایب طرح ها حرف می زدند، گل می گفتند و گل می شنیدند، خبر نمی دهند.
بیشتر گزارش های رادیو این روزها با شعارهای حماسی همراه است. طبق معمول هم همة خبرها از پیروزی ما و شکست دشمن خبر می دهد. پیچ رادیو را می گرداند تا به چند رادیوی مشهور بیگانه گوش کند اما هیچ یک از بنگاه های خبرپراکنی، خبر جالبی از جنگ ایران و عراق پخش نمی کنند و گویی این مردم ایران هستند که باید به جرم اسلام خواهی و استقلال طلبی محاکمه و مجازات شوند. در دل همة آنهایی را که دستشان از آستین صدام به نامردی به درآمده بود، لعن و نفرین می کند و صدای رادیو را کم می کند.
عقربه های ساعت دیواری سوار بر پاندول زمان با شتاب فزاینده ای در حرکتند و لحظه ای باز نمی ایستند و با صدای تیک و تاک خود گذشت زمان را هر آن گوشزد می کنند.
ساعت شمار، دقیقه شمار و ثانیه شمار پس از گذشت های پی در پی و خستگی ناپذیر خود، سرانجام در یک نقطه بر هم منطبق می شوند و گویندة رادیو، ساعت بیست و چهار را اعلام می کند.
- ساعت ۲۴، اینجا تهران است، صدای جمهوری اسلامی ایران…
و سپس موزیک آرام خبر پخش می شود.
گویندة‌ رادیو پس از بیان اخبار داخلی از گوشه و کنار کشور، به بازتاب جهان عملیات رزمندگان اسلام در آزاد سازی خرمشهر می پردازد. صدای جمهوری اسلامی ایران در بخشی از خبرهای خود از تک رزمندگان در مناطقی از غرب کشور خبر می دهد که در جریان آن در بخش های مختلفی از جبه های نبرد، دشمن یعنی عقب رانده شده است.
گویندة خبر در ادامه، تعداد تلفات دشمن را ۵۰ تن و تعداد زخمی ها را ده ها نفر اعلام می کند و در خاتمه از نحوة ارسال هدایا و کمک های مردمی از سراسر کشور به جبهه های نبرد گزارش می دهد. در پایان هم طبق روال هر هفته به تحلیل و تفسیر سیاسی روز
می پردازد.

خبرگزاری آسوشیتدپرس در تفسیر سیاسی شبآن گاهی خود که همزمان با فتح خرمشهر و قطع خطوط تدارکاتی ارتش عراق در منطقه توسط نیروهای ایران، گفت:« در حالی که عراق مأیوسانه برای دفع حملات دیگری از جانب نیروهای ایرانی به تکاپو افتاده است، این بار به همسایگان عرب خود گوشزد کرده که آنها باید به موجب یک قراراداد به عراق که تحت فشار شدید ارتش ایران است،‌ کمک نظامی فوری ارسال دارند

مفسر این بیانه عراق را عضو موافقت نامه سال ۱۹۵۰ اتحادیه عرب ذکر می کند که به موجب آن ۲۲ کشور عضو این اتحادیه ملزم هستند به هر کشور عربی که مورد حملة یک قدرت خارجی قرار گیرد، کمک نظامی ارسال نمایند.

این بیانیه شدیدترین موضع گیری علنی رژیم عراق علیه بی توجهی سایر دول عرب و مؤید عملیات موفقیت آمیز نیروهای ایرانی در نبرد برای آزادی خرمشهر است.

گویندة تفسیر سیاسی در ادامه می افزاید:« به دنبال آزادی خرمشهر، رژیم عراق عجولانه درخواست کرد تا اجلاس شورای همکاری خلیج فارس در یک نشست اضطراری به درخواست عراق پاسخ مثبت دهد.

جلسة اضطرای شورای همکاری خلیج فارس که با تقاضای صدام تشکیل شد، بیش از دو روز به طول انجامید و شش کشور عربی منطقه در بیانیه معترضانه ای ضمن حمایت از رژیم صدام، نگرانی خود را از پیروزی های به دست آمدة رزمندگان اسلام ابراز کردند».
مفسر که گاه به واکنش صهیونیست ها پرداخت و گفت: « در مدت کمتر از یک ماه پس از آزادی خرمشهر، رژیم صهیونیستی در یک اقدام هماهنگ برای تحت شعاع قرار دادن پیروزی های به دست آمده، توسط نیروهای ایرانی و همچنین ضربه زدن به مواضع نیروهای ملی فلسطینی و لبنانی، نیروهای خود را به طور همه جانبه به جنوب لبنان گسیل داشت و تجاوز گسترده و همه جانبه ای را علیه خاک لبنان آغاز کرده است.

رژیم عراق که برای به دست آوردن چنین فرصتی لحظه شماری می کرد تا از ضربات بی امان ارتش اسلام چند روزی رهایی یابد، به دنبال این تجاوز اعلام کرد که به منظور مقابله با اسرائیل نیروهایش را از باقی ماندة اراضی اشغالی ایران خارج کرده و عقب نشینی می کند؟

مقامات جمهوری اسلامی ایران همزمان با تجاوز وحشیانة رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان با اعلام مواضع کشورمان در بارة اعزام نیروی نظامی برای مقابله با تجاوز اسرائیل یادآور شدند که رژیم عراق با این بهانه می خواد بر شکست خود در طول دوران تجاوز به ایران سرپوش بگذارد.

مقامات ایران در این بیانیه تأکید کردند علیرغم جنگ با رژیم عراق، هیچ محدودیتی برای اعزام نیرو به جنوب لبنان قائل نخواهد شد.
گویندة برنامه در پایان، با لحن تمسخرآمیزی گفت: عراق با شکست استراژی جدید خود در جبهه های نبرد، اینک به تنها روزنة امید خود، یعنی اجلاس سران کشورهای غیرمتعهد که قرار است در اوایل شهریور ماه سال ۱۳۶۱ به ریاست صدام در بغداد تشکیل شود، چشم دوخته است.

جمهوری اسلامی ایران که خود از اعضای ثابت پیمان کشورهای غیرمتعهد می باشد، با اعلام مواضع صریح تأکید کرد در حالی که نیروهای عراق بحش هایی از خاک ایران را اشغال خود دارند، هیچ هیأتی از سوی تهران در این اجلاس شرکت نخواهد کرد و اصولاً بغداد محل امنی برای برگزاری کنفرانس سران غیرمتعهدها نیست و این اجلاس باید در کشور دیگری برپا شود.

آن گاه گوینده جملات پایانی را که با پخش موزیک حماسی همراه بود، هر چه کوبنده تر ادا کرد.
عباس جملة‌ آخر را چند بار با خود زمزمه کرد: « بغداد محل امنی برای برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها نمی باشد».
عباس رادیو را خاموش کرد و با خود گفت:« هان! اکنون وقت کاری است کارستان!»

پرندة خیالش به پرواز درآمده بود و او را به هر سویی می برد. به فلسفة مرگ و زندگی می اندیشید.
آیا فردا هدف آتشبارهای دشمن قرار خواهد گرفت؟!

آیا بار دیگر می تواند به ایران عزیز و پایگاه هوایی خود بازگردد؟!

آیا انتظار نرگسش این بار هم به ثمر خواهد نشست؟!
آیا بار دیگر لبخند زیبای فرزندش امیرضا را خواهد دید و بار دیگر او را در آغوش خواهد گرفت؟!

آیا فرصت دیگری برای ادامة حملات و توفیق خدمت به نظام جمهوری اسلامی ایران را خواهد داشت؟!

هر لحظه بر سؤال های پیش رویش افزوده می شد و آن وقت به خود نوید می داد. به راستی چه کسی زندگی بدون مرگ داشته است و اطمینان داشت در جوش و خروش زندگی امروزی هیچ پدیده ای جز مرگ، حتمی نیست و بی تردید همه انسان ها روزی خواهد مرد. سرانجام روزی فرا خواهد رسید که این کالبد خاکی در هم خواهد شکست و جسمی که به آن می بالیم از بین خواهد رفت.
او به مرگ به عنوان یک پدیده طبیعی می نگریست و آن را به غروب خورشیدی مانند می کرد که پس از غروب از افق دنیا در جای دیگری طلوع خواهد کرد و هرگز نمی میرد. به نظر او آنچه که در این جهان به عنوان مرگ و نیستی تلقی می شد، در دنیای دیگر، تولد بود و او به این می اندیشید که چرا مردمان اغلب از اندیشیدن در بارة مرگ هراسانند و گریزان!
آیا شگفت انگیز نیست که سرنوشت محتوم جباران خودکامه و خون ریزان تاریخ؛ فرعون ها، قیصرها، کسراها، چنگیزها، نرون ها، آتیلاها و پهلوی ها را با همة‌ اقتدار و عظمت و ثروت و شوکت، همگان دیده و می بینند و فنای انسان را در این دنیا باور نمی کنند و عبرت نمی گیرند!
به یاد کلام علی (ع) به یارانش در یکی از جنگ ها می افتد که فرمود:
‌« اگر چیره و پیروز باشید ولو مرده، زنده اید! زنده ای جاوید! واگر شکست خورده و مغلوب باشید، مرده اید، حتی اگر به ظاهر زنده باشید و نفس بکشید!».
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
از این رو، به بیهودگی و فناپذیری انسان می اندیشید.
سرانجام به خود نوید داد که اگر قرار است انسان بمیرد، چه بهتر که مرگی را برگزیند که همواره شرف،‌ غیرت و مردانگی به همراه داشته باشد و نام نیکی از خود به یادگار گذارد. همین طور که به مرگ و نیستی می اندیشید، به صفحه اول نشریه ای که بر روی میز کارش قرار داشت، چشم دوخت. جملة زیبایی از امام خمینی (ره) نظرش را جلب کرد: « ما آن چنان سیلی به دشمن بعثی خواهیم زد…».
لحظه ای به خود آمد و با خود گفت: «خوشا به حال آنان که الان در بستر راحت، مرگ را ملاقات نمی کنند، بلکه در میادین جنگ و در گیرودار با دشمن به شهادت می رسند. مصداق کامل آیه شریقه قرآن کریم گردیده و «عند ربهم یرزقون» می شوند. چه سعادتی بالاتر از این که آدمی به چنین افتخاری نایل شود.» لحظه ای به خود نهیب زد؛ این چه افکار غریبی است که امشب دارم.
به ناگاه از جابرخاست، عرق از سر و صوتش می چکید، احساس تشنگی شدیدی می کرد. از لیوان آب جرعه ای نوشید، حالش جا آمد. به سمت پنجره رفت و به بیرون ساختمان نگاه کرد. هوا کاملاً تاریک بود. بار دیگر به همسر و تنها فرزند خردسالش که بیش از هشت ماه نداشت، چشم دوخت و دوباره به رختخواب رفت.
چشمانش را بست اما خوابش نمی برد، فکر جنگ و مأموریت بر فراز بغداد، آرامش را از او گرفته بود و خواست سفارش یک غیبت کوتاه و یا همیشگی را که پیش بینی می کرد، برای همسرش بنویسد.

«همسرم! من به جنگ کسی می روم که در مقابل ایران اسلامی به تجاوز برخاسته، بخش هایی از خاک کشورمان را با چندین لشکر مکانیزة‌ خود به اشغال درآورده و با پشتیبانی هوایی هواپیماهای خود هر روز ده ها نفر از هموطنان مان را به خاک و خون می کشد و در جبهه های زمینی با یورش به شهرها و روستاها، نیروهای متجاوزاو زنان و دختران ما را پس از تعرض زنده به گور می کنند.:(

همسرم!
بدان با آمادگی ای که دشمن دارد،
احتمال بازگشت مان از این مأموریتبسیار کم است.
من تمام سعی و کوشش ام را برای انجام یک مأموریت شرافتمندانه و افتخارآمیز به کار خواهم بست.


به عنوان یک همسر مسلمان چند مسئله مهم را از تو می خواهم؛ امیرضا را بعد از من خوب تربیت کن و بدان که جامعة ما نیاز به خدمتگزاران باایمانی چون او دارد. همواره در زندگی شجاع و بردبار باش، در اثر ناملایمات خود را مباز و مشقات و سختی ها را تحمل کن
و بدان تنها تو نیستی که شوهرت را
از دست داده ای.:cry:
با غصه و گریه بر آنچه از دست رفته،‌ خود را مشغول مساز، یادت باشد در غیاب من، بار مسئولیت تنها فرزندمان امیر رضا، بر روی شانه های تو سنگینی خواهد کرد. نباید بگذاری رضا غیبت مرا احساس کند.
مرگ مرا که مرگ در راه حریت و آزادی و نجات میهن است، مرگ مپندار، و«لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً،‌ بل احیاء عند ربهم یرزقون».


یادت باشد که همسرت شهید شده و من یقین دارم که شهادت در راه خدا افتخارآمیز است و با مرگ در بستر قابل مقایسه نیست».

چندین بار دستش را بر روی کاغذ رفت تا همه مکنونات قلبی اش را که به آن فکر می کرد مکتوب کند اما هر بار که تصمیم به انجام چنین مهمی می گرفت، ضربان قلبش به شدت می زد و با این تصور که با نوشتن چنین نامه ای همسرش را آزرده خاطر خواهد ساخت، از این فکر منصرف می شد!

با دمیدن سپیدة صبح از جا برخاست و پس از ادای فریضة نماز صبح و طلب توفیق در مأموریتی که پیش روی داشت، حرکت برزگ ملی و میهنی خود را آغاز کرد. او به یقین احساس می کرد روزی که مدت ها در انتظارش بوده فرا رسیده است. هوا مناسب و دلپذیر و همه چیز نشانگر آن بود که اگر اتفاق غیرمنتظره ای رخ ندهد و یا نواقصی فنی برای هواپیمای شکاری اش بروز نکند، پرواز طبق برنامه انجام می شود و او تلاش خواهد کرد هدف و منظور اصلی خود را که طی چند روز همة‌ فکرش را به انجام آن معطوف داشته و مدت یک هفته بود به تعویق افتاده بود، به موقع و با موفقیت به اجرا گذارد. در این اندیشه بود که اگر مشکلی پیش نیاید، ظرف دو ساعت دیگر همه چیز باید پایان پذیرد و در سی و دومین سال زندگی اش یا با موفقیت عملیات را به انجام خواهد رساند یا کشته خواهد شد. و یا در صورت اسارت، زندگی پرمشقتی را آغاز خواهد کرد که او هرگز چنین نمی خواست، برای همین عضلاتش تیر می کشید، نه از ترس در برابر مرگ، که بیشتر به عل درک موقعیت خطیر و اجرای عملیات متهورانه ای که می خواست به آن دست بزند.

او همواره در مأموریت های دو سالة خود از آغاز جنگ تاکنون آن قدر با خطرات مختلف دست و پنجه نرم کرده و در این مأموریت ها آن قدر شاهد فداکاری ها و از خود گذشتگی همکاران و همرزمان خلبان خود بوده که در بارة‌ مرگ اندیشه ای به خود راه نمی داد، ولی همواره به فلسفة مرگ و پدیدة حیات و زندگی فکر می کرد و معتقد بود حفظ جان از واجبات است، او حتی در بارة حوادث غیرمترقبه و غیرقابل پیش بینی که سلامت پروازی را به خطر اندازد، تدابیر لازم را به طور دقیق به عمل آورده است.
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
تصمیم آخر

تصمیم آخر

همان طور که حدس می زد، همسرش تا دم صبح بیدار بود و خوابش نمی برد.برای همین قبل از صدای زنگ ساعت، همسرش از جا برخواسته و با چادر سفید گلدارش در حال ادای نماز بود. نمازش از روزهای قبل طولانی تر شده بود. او یقین داشت که برای موفقیتش دعا می کند. برای آخرین بار به تنها فرزند خردسالش که در اتاق خواب و درکنار نور متمایل به سبز چراغ خواب، چهرة زیباتری یافته و با آرامش خیال در خواب راحت آرمیده بود، نگاه کرد. تبسم شیرینی بر لبانش نقش بست، رضا فرزند خردسالش نیز در خواب لبخندی زد که دقایقی بعد این لبخند به گریة کوتاهی مبدل شد. می خواست فرزندش را در آغوش بگیرد ولی از این کار منصرف شد. لحظه ای می رفت یأس بر وی غالب آید
اما یکباره از تمام دلبستگی ها و علایق مادی زندگی چشم فرو بست. مصمم و استوار و قاطع سرش را به آسمان بلند کرد. دعایی زیر لب زمزمه کرد و بی درنگ چشم از فرزند برگرفت و با یاد و نام خدا راه افتاد. موقع خارج شدن از منزل همة زوایای اتاق را کاوش کرد. به این می اندیشید که آیا بار دیگر به آغوش پرمهر خانواده بازخواهد گشت… در این فکر بود که درب اتاقش با وزش باد محکم بسته شد. همسرش که در حال خواندن ذکر نماز بود، رو به عباس کرد و گفت: «عباس داری می ری اداره؟» -‌آره، تو بگیر بخواب. – ظهر برمی گردی؟ مکثی کرد و با خود گفت:« او نمی داند که تا ساعتی دیگر چه هنگامه ای برپا خواهد شد. و من در سرزمین دشمن و کیلومترها دور از شهر و دیار، چه حماسه ای برپا خواهم کرد. ای کاش می توانستم همه چیز را به او توضیح دهم، شاید این آخرین باری است که صدای مرا می شوند!» سرش را به علامت مثبت تکان داد. – سعی می کنم! همسرش سجاده را چهار تا کرد و روی میز گذاشت. رو به عباس گفت: امروز هم پرواز داری؟ – ( با تردید) نمی دانم! شاید! – اگر آمدی من نبودم، می رم واکسن رضارو بزنم. شاید برم منزل پروانه خانم، تو هم بیا آنجا، باشه!؟ – واکسن!( یادش رفته بود) راستی، آخرین واکسن رضا را کی زدیم؟ – می خوام امروز برات غذای مورد علاقه ات را درست کنم؛ «آبگوشت»، راستی تا یادم نرفته، ظهر داری میای دوتا نون سنگک هم بگیر بیار! – ( با خود فکر کرد) او چه راحت زندگی را برای خود آسان ساخته! رضا فرزندش بار دیگر گریه کوتاهی سر داد و لحظه ای بعد آرام گرفت. با صدای گریه، عباس به سرعت به سمت فرزندش گام برداشت. برای آخرین بار خواست تا کودک را در آغوش بگیرد و ببوسد. اما ندایی او را نهیب داد. – « نه، این کارو نکن، ممکنه بچه دوباره از خواب بیدار بشه و گریه کنه، در این موقع صبح معمولاً تو این کار را نمی کنی و کاری را که در مواقع عادی انجام نمی دهد،‌حالا هم به آن دست نزن!» عباس به سرعت در حالی که سعی می کرد بیش از این معطل نکند، لباس پروازش را به تن کرد و از لای کتاب قدیمی انگلیسی نقشه ای را برداشت و آن را چهار تا کرد و در جیب بغل سمت راست گذاشت. پوتین های سربازی اش را پوشید. در مقابل آینة قدی ایستاد و سر و صورتش را مرتب کرد. قد ۱۷۲ سانتی مرد، وزن ۷۲ کیلو، اندامش ورزیده، شانه هایش پهن و کمی متمایل به پایین و عضلاتش در نتیجة سال های متمادی ورزش رزمی، کشیده و محکم بود.پوستی تیره، موی سیاه، چشم هایی درشت، چهره ای جوان و شاداب و قیافة‌ واقعی یک خلبان را داشت. او آخرین نگاهش را به آینه دوخت و لبخندی زد. تصویرش نیز لبخند زد و او به آرامی منزل را ترک کرد. هر بامداد که خوشید اشعة طلایی اش را بر ستیغ کوه می گستراند، عباس منزل را به سوی محل کار خود ترک می کرد و تا دیروقت به انجام امور محوله می پرداخت. او همه روزه تا پاسی از شب بیدار می ماند و به ارزیابی و تجزیه و تحلیل نقشه های عملیاتی می پرداخت. شب قبل از انجام عملیات، گروهی از همرزمان و همکاران خلبان به ضیافت افطاری به منزلش دعوت شده بودند و او تا دیر وقت با آنها مشغول گفتگو و نقل خاطره های خوش و طنزآمیز بود. عباس هرگز از انجام مأموریتی که در پیش داشت حرفی نمی زد و این یکی از رموز موفقیتش در اصل غافل گیری بود. او از آغازین روز جنتگ تا به آن روز به دفعات مواضع و استحکامات دشمن بعثی را مورد هدف قرار داده و در بین همکاران خلبانش زبانزد بود و شجاع ترین و نترس ترین و جسورترین خلبان لقب گرفته بود. تکنیک در تاکتیک و اصل غافل گیری و ایمان به آنچه انجام می داد،‌ از او یک خلبان منحصر به فرد و فوق العاده ماهر در جنگ ساخته بود. فراموش نمی کرد، همین چند روز پیش بود که فرمانده پایگاه او را به دفتر کار خود فرا خواهند و یادآور شد که وقت کار است. عباس حدود ساعت چهار و چهل و پنج دقیقه آخرین روز ماه مبارک رمضان- که یوم الشک هم بود- از منزل خارج شد. با نگاهی به آسمان نیلگون بر فراز شهر و سراسر افق، هیچ ابری مشاهده نمی شد. به سراغ خودروی جیپ چادری اش که از شب گذشته در اختیارش گذاشته شده بود، رفت و در پشت فرمان نشست. با اولین استارت جیپ با صدای مخصوص روشن شد. او اولین نفری بود که منزل را به سوی سرنوشتی نامعلوم ترک می کرد. سکوت خاصی بر فضا حاکم شده بود. عباس در منازل سازمانی پایگاه زندگی می کرد و آنجا از احترام خاصی برخوردار بود. صداقت، بی آلایشی و ساده زیستی را سرلوحة کار خود قرار داده بود و در تمامی فعالیت های عمرانی مجتمع مسکونی شان پیش قدم بود و از اینکه در میان دیگر همکارانش زندگی می کرد، راضی و خردمند به نظر می رسید. جیپ با سرعت به جلو می رفت. عباس به آرامی پای مجروحش را ( که در اثر با تصادف با اتومبیل دچار آسیب شده بود و پزشکان مجبور به انجام عمل جراحی پلاتین بر روی آن شده بودند ) لختی بر پدال فشرد، اما به نظر می رسید به علت خشکی پدال جیپ،‌توان فشردن ندارد. اما به هر زحمتی بود، خود را به منزل دیگر همرزمش رساند. اولین کسی که به او ملحق شد، سرگرد خلبان محمود اسکندری بود. او دقایقی قبل از منزل خارج شده بود و به انتظار عباس در محوطه پارکینگ قدم می زد. با ورود خوردی عباس، جلو آمد. اما به علت عدم توانایی پای راست در فشردن ترمز و کلاج، جیپ قبل از رسیدن به محمود، خاموش شد. محمود جلو آمد و لبخندی زد و عباس با اشارة سر سلام کرد. محمود به اطراف نگاه کرد. پس از حصول اطمینان از اینکه کسی صدایش را نمی شوند، گفت: – حیف نون، حیف اون گلوله های سربی که می خواد حروم تو بشه، این طوری می خوای بری «الدوره»؟ این چه وضع رانندگیِ پسر؟ عباس لبخندی زد و طبق معمول که همواره در گفتن سلام پیشی می گرفت، با گفتن سلام و صبح بخیر به همکارش ادای احترام کرد. – پس سرباز راننده ات کجاست؟ – دیروز عصر که منو رسوند، مرخصش کردم و گفتم صبح دنبالم نیاید، البته منظورم را که می فهمی، بیشتر به خاطر رعایت نکات حفاظتی بود که کسی بویی از ماجرا نبره! – حقا که تو شیطون رو درس می دی. دیگه فکر نمی کردم این قدر محافظه کار باشی؟ – به قول خودت و به نقل از ملانصرالدین که دیروز گفتی، کار از محکم کاری عیب نمی کنه! محمود لبخندی زد و گفت: لحق که قدر تورو نمی دونن. سوار شو بریم. و خودش پشت فرمان نشست. با گفتن این جمله، عباس به یاد روزهای پیروزی انقلاب افتاد، به یاد روزهایی که همه در تلاش بودند تا از دستاوردهای انقلاب محافظت کنند. اما عده ای مغرض و از خدا بی خبر، درصدد ایجاد تنش و بحران بودند و با داعیة‌ اسلام خواهی، در حقیقت تیشه به ریشه اسلام می زدند. و این عوام فریبی را کمتر کسی می دانست. چرا که با پیروزی انقلاب همه چیز دستخوش بحران شده بود. از جمله فرماندهی.

گروهی با شعار ایجاد ارتش بی طبقة توحیدی درصدد بلوا و آشوب بودند، گروهی با انحلال ارشت و گروهی با ایجاد ارتش خلقی و گروهی نیز با خصومت شخصی خود، قصد ترور مسئولین، فرماندهان و خلبانان را داشتند. و عباس یکی از آنان بود که به ناحق دچارترور شخصیت شد. هنوز چند ماه از آغاز زندگی مشترکشان نمی گذشت که در اجرای لایه قانونی مربوط به تعدیل پرسنل سازمان ارتش، توسط تیم پاکسازی در فهرست کارکنان تعدیلی قرار گرفت و از خدمت برکنار شد.

یکی از اتهامات او، ‌دریافت نشان و اسلحه شکاری از حاکمان وقت بود
و به علت جدیت در انجام وظیفه به او اعطا شده بود و این مدال افتخار لعنتی باعث بدبینی جمعی متظاهر و سرانجام هم باعث اخراج وی از نیروی هوایی شد.


عباس مدت کوتاهی از نیروی هوایی دور شد اما او عاشق پرواز بود . پرواز تمام زندگی اش بود. آن روز پس از رهایی، همچون پرنده ه ای شکسته بال برای آخرین با از پایگاه خداحافظی کرده و راهی بیابان شد. حال خوشی نداشت. گذشتة‌ زندگی اش در تصاویر ذهنی مبهم و درهم و برهم همچون تابلویی در پیش چمانش نقش بسته و تمام افکارش را با خود معطوف کرده بود. بدون اینکه بخواهد، بی هدف مسیر نامعلومی را طی می کرد. او به این می اندیشید که انسان ها چه بی جهت متهم می شوند و این اقدام را در مورد خود، نوعی بی انصافی و بی رحمی می دانست. او می اندیشید چرا گروهی از انسان ها به راحتی فدای امیال و غرض ورزی گروه دیگری می شوند. او به این اندیشید و جوابی درخور و مناسب برای آن نیافت! انقلاب تازه پیروز شده و شیرازة امور به هم ریخته بود؛ در آن شرایط گوش شنوایی برای اعتراضات نبود و اکثر افراد به یک چوب رانده می شدند. البته در این موارد کسی مقصر نبود و معمولاً نفس هر انقلابی چنین است که ارزش های هر نظام برای حاکمیت جدید دیگری ضدارزش محسوب می شود. آن روز او وقتی به خود آمد که دید مسافت زیادی را بی هدف طی کرده است. وقتی به منزل رسید، با تاق مطالعه رفت و در را روی خود بست. همسرش چند بار او را صدا زد: – عباس، عباس، کجایی؟ چرا جواب نمی دی؟ پاسخی نشنید، به طرف اتاقش آمد و در زد. – عباس، چرا درو بستی؟ عباس به آهستگی گفت: – نرگس، تنهام بذار! حالم خوش نیست. – می خوای بریم دکتر؟ – نه! می خوام کمی استراحت کنم. تنهام بذار! همسرش هیچ وقت او را تا این حد غمگین و بی حوصله ندیده بود. نتوانست از او دست بکشد. از پشت در گفت: – عباس درو باز کن. حالا چرا در رو به روی خودت بستی؟ می خوای بگم پدرت بیاد؟ می خوای داداشت رو خبر کنم؟ با کسی حرفت شده؟ آخه دلم ترکید،‌ حرف بزن! در رو باز کن! عباس با پرخاش گفت: « نه، گفتم نه؛‌ تنهام بذار، می خوام کمی استراحمت کنم.» همسرش آرام و قرار نداشت. مدام جلوی در اتاق قدم می زد و دلش آشوب بود. عباس استراحت مختصری کرد و سپس آلبوم عکس هایش را گشود. عکس ای پروازی اش را، عکس هایی از کالج آمریکا، عکس هایی که با مستر جو آستین آمریکایی استاد خلبانش گرفته بود، عکس هایی از بچه های دانشکده، عکس هایی از اولین پرواز سلو ، آخرین عکس در یک رزمایش هوایی که به دریافت یک قبضه اسلحه مفتخر شده بود. می خواست این عکس را از آلبوم بیرون آورد و ریز ریز کند. همین عکس باعث اخراج او شده بود. نگاهی به اسلحه که به دیوار آویخته شده بود، انداخت. ای لعنتی! آن را باعث همة بدبختی هایش می دانست. تاکنون گلوله ای هم از آن شلیک نکرده بود، تاکنون جان حیوان و پرنده ای را نگرفته بود؛ و فقط به عنوان دکور از آن نگهداری می کرد. سرانجام با التماس همسرش، در اتاق را باز کرد و ماجرای اخراج شدنش از نیروی هوایی را برایش بازگو کرد. نرگس در حالی که همه چیز را از دسته رفته می دید، برای روحیه دادن به عباس، به لهجة شیرین شیرازی گفت: « عباس حالوُ راحت شدی! ناراحت نباش. خواست خدا این بوده و مطمئن باش در این کار حکمتی است. تو چیزی رو از دست ندادی؛ این کار نشد؛ یک کار دیگه؛ تو این مملکت تنها چیزی که فراوونه کاره» همسرش در حالی این حرف ها را می زد که به گفته هایش هیچ اعتقادی نداشت. چند روزی از این جریان گذشت، عباس در یک شرکت داروسازی مشغول به کار شد؛ اما دل در گروه پرواز داشت. او حسابدار شرکت شده بود و هیچ علاقه ای به شغل تازه اش نداشت. روزی در حال نوشتن شعری در دفتر خاطراتش بود که صاحب داروخانه سر رسید و به شعری که بر صفحة کاغذ نوشته شده بود نگاه کرد: چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد چونکوتر از آنکه مرغی ز قفس پریده باشد پروپال ما شکستند و در قفس گشودند چه رها چه بسته مرغی، پر وبال شکسته باشد صاحب داروخانه لبخندی زاد و با نگاه معناداری گفت: – هنوز دلت اونجاست؟ فراموش کن، هر چه بود تمام شد و او را ترک کرد. – ولی چطوری می تونم فراموش کنم؟ پرواز همة وجودم، همه عشقم و همة‌ زندگیم بود و هست! در اواخر سال ۵۸ آوریل سال ۱۳۵۹ تحرکات زیادی در آن سوی مرزها آغاز شد. که هر روز بر وسعت و دامنة آن افزوده می شد. اخبار تجاوز هوایی خلبانات بعثی در شهرهای مرزی نقل هر مجلسی بود. در سومین ماه از سال ۵۹ هواپیماهای بعثی شهر مرزی مهران را بمباران کردند و او مأیوس تر از گذشته فقط ناظر حرکت هواپیماهایی بود که همه روز بر فراز آسمان می گذشتند. برای او جنگ بیهوده و غیرانسانی بود. او فکر می کرد جان انسان های بی گناه چه بی جهت فدای امیال و غرض ورزی قدرتمندان و استعمارگران می شود. به عقیدة او جنگ نوعی بازی بود، بازی برای آزمایش سلاح های مدرن و فروش آن به دولت های ضعیف و بی پناه و در عوض به دست آوردن منافع نفتی خاورمیانه. وقتی برای بار دوم نفت شهر و مهران بمباران شد و چندین تن از هموطنان بی گناه به شهادت رسیدند، عباس بی محابا خود را به پایگاه شکاری رساند و از فرمانده پایگاه نظامی تقاضای ملاقات کرد. اما با تقاضای ملاقاتش موافقت نشد. او از دژبان خواهش کرد، التماس کرد و خواست تا کلمه ای با همکاران خلبانش صحبت کند، اما به او گفته شد در شرایط فعلی کسی به حرفایش گوش نمی دهد. دوران این بار به گریه افتاد و خود را معرفی کرد و گفت: من خلبانم؛ من با پول این ملت به خارج رفته ام؛ من آمده ام تا در صورت نیاز، از این کشور در مقابل بیگانه دفاع کنم. پس خواهش می کنم منو با فرمانده عملیات یا فرمانده پایگاه ارتباط دهید. دژبان که از صداقت و صراحت لهجة او متأثر شده بود، با دفتر فرمانده پایگاه تماس گرفت و گوشی تلفن را در دست عباس داد. او خودش را معرفی کرد و خواهش کرد تا تلفنی او را با فرمانده پایگاه ارتباط بدهند.
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
پس از لحظاتی با تقاضایش موافقت شد. از اینکه بار دیگر فضای پایگاه پروازی را می دید، حال خوشی به او دست داده بود. آن روز نیز با یک جیپ در حالی که یکی از افسران جوان رانندگی آن را به عهده داشت، به سمت دفتر فرماندهی می رفت. پس از صحبت با فرمانده پایگاه نسبت به نحوه و حکم اخراجش از نیروی هوایی اعتراض کرد و خواهان بازگشت به محل کارش شد. و در این گزارش تأکید کرد هنوز دلایل اخراج برایم مشخص نیست؛ اما احساس می کنم در این شرایط دشمن حملات نامردانه ای را به نقاط مرزی کشورم آغاز کرده، آماده ام تا با تمام وجود به مقابله با هواپیماهای دشمن بپردازم. او در این نامه تصریح کرد، برای من و امثال من هزینه های سنگینی پرداخته شده، من با پول و سرمایة این مردم، دورة خلبانی دیده ام تا در صورت لزوم از جان و مال و حیثیت این مردم دفاع کنم. چرا باید با یک اتهام واهی و بی اساس کنار گذاشته شوم؟ عباس در بخش دیگری از گزارش خود یادآور شد، اگر به گزارش من ترتیب اثر ندهند، به مقامات بالاتر شکایت کرده و اعادة حیثیت خواهم نمود. اعتراض نامة عباس تقدیم فرماده پایگاه گردید. فرمانده پس از مطالعه گزارش به عمق احساسش پی برد و به او قول داد به طور شخصی پیگیر موضوع خواهد بود. عباس از دنیایی از امد و آرزو پایگاه هوایی را ترک کرد. انتظار او زمان زیادی به درازا نکشید و پس از بررسی گزارش عباس و دو نفر از همکاران وی، طی امریه ای که از طریق آجودانی ستاد مشترک ارتش صادر شد، بازخریدی تعداد سه نفر از افسران،‌کأن لم یکن و کماکان به خدمت ابقا و مراتب در دستور درج گردید. آن روز پس از بازگشت به پایگاه خود را به فرماندهی معرفی کرد. فرمانده ضمن معرفی وی به معاونت عملیات، دستور داد شغلی دفتری و ستادی به وی واگذار شود. عباس از این اقدام سخت افسرده خاطر شد. او آرزو داشت تا در این بحران نقش مؤثرتری داشته باشد. بیش از دو ماه از آغاز کارش نگذشته بود که نامه ای سراسر خواهش و استدعا به یکی از فرماندهان مافوق خود نوشت و از او خواست تا از نفوذ خود پیش فرماندهی نیرو استفاده کند و بار دیگر اجازة پرواز به وی داده شود. عباس در بخشی از نامه اش نوشت: پرواز تمام وجود من است. همچون پرنده ای شکسته بال و آشیان گم کرده ام و اگر در این شرایط بحرانی نتوانم ایفای نقش کنم، در حقیقت آدم بی مصرفی خواهم بود. و عن قریب است که ضعف بر من غالب گردد و دچار پوچی شوم…. اینک دشمن دزدانه به خانه و کاشانه مان تجاوز کرده و این حق طبیعی صاحب خانه است که به دفاع جانانه از خانه اش برخیزد… اگر اجازة پرواز به من داده شود، مطمئن باشید که تلاش خواهم کرد فرد مؤثری در جنگ باشم! چند روزی از ارسال نامه اش نمی گذشت که پاسخ نامه را دریافت کرد. در حاشیه نام آمده بود:‌‌با توجه به نظریه پزشک، به علت نقص جسمانی و عمل جراحی پلاستیک در ساق پا قادر به شرکت به فعالیت های عملیاتی نمی باشد. به وی پیشنهاد شد تا در فعالیت های ستادی همچون گذشته تلاش نماید. هر چند که در آن لحظات متقاعد شد، اما دست از تلاش برای پرواز برنداشت و سرانجام او پیروز و موفق شد و به جمع خلبانان شکاری پایگاه پیوست. بار دیگر موقعیت و فضای خوبی برایش ایجاد شده بود. دیگر از درد پا گله و شکایتینداشت و اگر درد به وی عارض می شد به صمیمی ترین همکارانش بروز نمی داد وترجیح می داد حتی با نزدیک ترین بستگان خود نیز در میان نگذارد. چرا که هر آن ممکن بود با بیان آن، از پرواز باز بماند و این برایش خیلی گران تمام می شد، که او هرگز چنین نمی خواست. عباس درمیان مردم که در یکی از پایگاه ها به منظور آمادگی هوایی به اجرا درآمد، مقام آور شیرجه زدن و رها کردن بمب به هدف را از آن خود کرد. همکاران خلبانش از اینکه با او هم پرواز می شدند، احساس غرور می کردند و او نیز در مقابل، به آنان عشق می ورزید. کم کم شهریور ماه نزدیک می شد و فصل گرما رو به پایان بود و دشمن نیز هر روز بر تحرکات خود در مناطق مرزی می افزود. عباس در مأموریت های گشت و شناسایی که بر مناطق مرزی انجام می داد، طی گزارشی از حملة قریب الوقوع دشمن به ایران اسلامی خبر می داد و همواره در گزارش هایش پس از پرواز تأکید می کرد که دشمن درصدد حملة گسترده علیه جمهوری اسلامی ایران است؛ اما نمی دانست چرا به گزارش های او کمتر توجه می شد. جیپ همچنان زوزه کشان به سمت پست فرماندهی درحرکت بود و او آن چنان در افکار خود غوطه ور بود که پرسید: – فرمانده پایگاه کیه؟ محمود با نگاه معنی داری گفت: کجایی پسر؛ خیلی تو خودتی! با این جمله عباس به خود آمد. محمود گفت: تو فرمانده پایگاه رو نمی شناسی؟! عباس: چرا؛ چرا می شناسمش! محمود: پس واسه چی اسمش رو پرسیدی؟! عباس لبخندی زد و گفت: همین طوری! محمود گفت: خوب برنامه چیه؟! عباس: بریم دنبال ناصر باقری و منصور کاظمیان. محمود: بریم! به این ترتیب خلبانان سه فروند هواپیما از جمله اکبر توانگریان و کمک خلبان او خسرو شاهی نیز دقایقی بعد در اتاق جنگ به آنان محلق شدند.
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
نجات میهن

نجات میهن

همگی در پست فرماندهی گردهم آمدند. براساس اطلاعات رسیده در خصوص تحرکات دشمن که تا آن ساعت به پایگاه مخابره شده بود، آخرین توجیهات و تدابیر امنیتی لازم در اتاق جنگ صورت گرفت و مسیر رفت و برگشت برای چندمین بار از وری نقشه بزرگ دیواری بررسی گردید. گرچه تا پاسی از شب قبل فرمانده (لیدر) دسته به انجام این مهم پرداخته بود اما دقت و احتیاط لازمه ی موفقیت در هر امری به ویژه در عملیات نظامی است.

در گردان پروازی تعدادی از همکاران مشغول صرف صبحانه بودند. به گرمی از آنان استقبال و دعوت به صبحانه کردند، چراکه می دانستند آمدن به گردان پروازی آن هم صبح به این زودی به خودی خود دلیل بر انجام ماموریت برون مرزی است. دعوت همکاران را پذیرفتند و لحظاتی به شوخی و خنده گذشت. تا آماده شدن صبحانه، عباس برای آخرین بار با تطبیق دادن نقشه کوچک جیبی که به همراه داشت، با نقشه بزرگ دیواری، بار دیگر محل استقرار موشک های عراقی را بررسی کرد. هیچ کدام از همرزمان عباس اشتهای چندانی به خوردن صبحانه نداشتند.

در پاسخ در اصرار دوستان خلبان شان، منصور با خنده گفت: صبحانه کامل را در بغداد خواهیم خورد.
دوستان همه متعجبانه به او چشم دوختند.

عباس آخرین توصیه ها را که می توانست سلامت پرواز را تضمین نماید، به همرزمانش گفت و از آن ها خواست توصیه های ایمنی را جدی بگیرند و به طور دقیق به آن ها عمل کنند. عباس نگاهی به ساعت مچی اش کرد و گفت: زمان به ساعت من، دقیقا پنج و سی دقیقه بامداد است. همه افراد گروه ساعت هایشان را با لیدر دسته تنظیم کردند.

دقایقی بعد همگی پست فرماندهی را برای دریافت تجهیزات پروازی و رفتن به محل استقرار هواپیماهای جنگنده ترک کردند.

در آن دقایق کسی نمی دانست چه اتفاقی در شرف تکوین است و سرنوشت هر یک از آنان چه خواهد شد. آنان غزال های بادپایی را می ماندند که گرگ های وحشی ای در کمین آن ها نشسته باشند. در آن دقایق جز عباس هیچ یک از آنان چندان به بازتاب و اهمیت عملیات واقف نبود.

او می دانست بزرگترین عملیات سطحی – که هر کدام در جای خود ارزش زیادی دارند – نمی تواند کاربرد استراتژیکی (راهبردی) چنین عملیاتی را که آنان در پیش رو داشتند، داشته باشد.
او به یاد حرف معاون عملیات پایگاه افتاد:

امروز سرنوشت یک کشور به انجام این عملیات مهم و سرنوشت ساز بستگی دارد.
آن هم پس از حرافی های صدام در رسانه های روهی جهان مبنی بر امنیت فضای آسمان کشور عراق که به شبکه پدافندی مسکو تشبیه می شد.


عباس اعتقاد داشت که گاهی می توان با انجام عملیاتی موفقیت آمیز با هواپیما های شکاری، سیادت و برتری هوایی را نصیب کشوری ساخت و آن را سربلند نمود. او می دانست مدت ها مذاکره، ملاقات، رایزنی و فعالیت های دیپلماتیک با اعضای جنبش غیرمتعهدها مبنی بر عدم برگزاری اجلاس سران در بغدا به نتیجه ای نرسید و فقط با انجام چنین عملیاتی است که می توان به طور عملی به همه شعارهایی که در خصوص عدم امنیت بغداد که توسط مسئولان طراز اول کشورمان داده می شد جامه عمل پوشاند. او معتقد بود که امروز روز سرنوشت و همان روز موعود خواهد بود و ماموریت باید به بهترین نحو ممکن انجام شود. لذا می بایست هرچه دقیق تر برای رسیدن به چنین خواسته ای اقداد نماید و سرانجام در آرایش پروازی (فرمیشن) ذیل آنان راهی انجام ماموریت شدند.

- سرهنگ دوم خلبان عباس دوران – خلبان شماره یک (لیدر دسته)

- ستوان یکم منصور کاظمیان – کمک خلبان شماره یک
- سرگرد خلبان اکبر توانگریان – خلبان شماره ۲

- ستوان یکم خسرو شاهی – کمک خلبان شماره ۲
- سرگرد محمود اسکندری – خلبان شماره ۳ (ذخیره)

- ستوان دوم ناصر باقری – کمک خلبان شماره ۳ ( ذخیره)
تک تک خلبانان مجهز به لباس پروازی «جیسوت» و «هارنس» شده و «هلمت» مخصوص را برداشته و یک یک در مقابل دستگاه اکسیژن قرار گرفتند و مجاری دستگاه ماسک اکسیژن کلاه خود را آزمایش کردند.

سرانجام با بدرقه یکی از مسئولین و آرزوی توفیق در ماموریتی که در پیش رو داشتند با عبور از مقابل کلام الله مجید و خدافظی با یکدیگر، با یک دستگاه خودرو که هدایت آن را یکی از درجه داران به عهده داشت، پست فرماندهی و اتاق تجهیزات را به سمت آشیانه هواپیماهای مورد نظر ترک کردند.

با بسته شدن در خودرو، راننده از آینه به چهره خلبانان چشم دوخت و زیر لب برای سلامتی تک تک شان دعا کرد و به راه افتاد.

موقع عبور از کنار هر شیلتر چند تن از کارکنان نگهداری و نفرات فنی مهندسی و خلبانان در حال آماده کردن هواپیماهای شکاری برای انجام ماموریت بودند.
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
محمد اقا مرسی...واقعا بعضی موقها یاداوری بعضی چیزا خودش خیلی مهمه ....دستت درد نکنه
خواهش میکنم
البته این تاپیک رو اصلش خواهر خوبمون رژین زدن و زحمت اصلی تاپیک بر عهده ایشون بود

منم با توجه به قولی که داده بودم در مورد ایشون مطالبی رو قرار دادم

انشاالله مفید واقع شود و سبب شود بیش از پیش مردان مرد کشورمان را بشناسیم

انشاالله
 
آخرین ویرایش:

Sohrab.net

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی جالب بود....:gol:
ما در جنگ آدم های خیلی بزرگی رو از دست دادیم....
آدم هایی که از لحاظ معنوی، فکری، اعتقادی، سیاسی، عاطفی و.... یک انسان ایده آل بودن...
 

industry

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستت درد نکنه رژین خانم :gol:
دستت درد نکنه آقا محمد :gol:
واقعا عالی بووودند....
هم موضوع و هم مطالبش و هم عکساش...
انشالله شهید شید...!!! :دی
یا علی
 

کمال1400

عضو جدید
سلام عالی بود بهترین فیلمها قرن رو میشه با این واقعیات ساخت افسوس....فراموشی نصیب ماست
 

Similar threads

بالا