گپ و گفتگوی خودمانی مهندسین مواد و متالورژی

hamideh vf

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک نفر دلتنگ است
یک نفر می گرید
یک نفر سخت دلش بارانیست
یک نفر در گلوی خویش بغض خیسی دارد
بغض کالی دارد
یک نفر طرح وداع می کشد روی گل سرخ خیال......


جقدر این یک نفر آشناست....
نکند من باشم ؟؟!!؟
میروم دلداری اش بدهم ....
کسی را جر من ندارد
 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز
روی دلای آدما، هرگز حسابی وا نکن






روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکن
از در نشد از پنجره، زوری خودت رو جا نکن



آدمکای شهر ما، بازیگرایی قابلن
وقتش بشه یواشکی رو قلب هم پا می ذارن



تو قتلگاه آرزو عاشق کشی زرنگیه
شیطونک مغزای ما دلداده دورنگیه



دلخوشی های الکی، وعده های دروغکی
عشقاشونم خلاصه شد، تو یک نگاه دزدکی



آدمکای شب زده، قلبا رو ویرون میکنن
دل ستاره ی منو، از زندگی خون میکنن



ستاره ها لحظه ها رو، با تنهایی رنگ میزنن
به بخت هر ستاره ای، آدمکا چنگ میزنن



عمری به عشق پر زدن قفس رو آسون میکنن
پشت سکوت پنجره چه بغضی بارون میکنن!



مردم سر تا پا کلک، رفیق جیب هم میشن
دروغه که تا آخرش، همدل و هم قسم میشن


رو دنده حسادتا زندگی رو میگذرونن
عادت دارن به بد دلی نمی تونن خوب بمونن


قصه روزگار اینه، به هیچ کسی وفا نکن
روی دلای آدما، هرگز حسابی وا نکن
 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدم هاي بزرگ در باره ايده ها سخن مي گويند


آدم هاي متوسط در باره چيزها سخن مي گويند

آدم هاي كوچك پشت سر ديگران سخن مي گويند

آدم هاي بزرگ درد ديگران را دارند

آدم هاي متوسط درد خودشان را دارند
آدم هاي كوچك بي دردند

آدم هاي بزرگ عظمت ديگران را مي بينند
آدم هاي متوسط به دنبال عظمت خود هستند
آدم هاي كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران مي بينند

آدم هاي بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند
آدم هاي متوسط به دنبال كسب دانش هستند
آدم هاي كوچك به دنبال كسب سواد هستند

آدم هاي بزرگ به دنبال طرح پرسش هاي بي پاسخ هستند
آدم هاي متوسط پرسش هائي مي پرسند كه پاسخ دارد
آدم هاي كوچك مي پندارند پاسخ همه پرسش ها را مي دانند

آدم هاي بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
آدم هاي متوسط به دنبال حل مسئله هستند
آدم هاي كوچك مسئله ندارند

آدم هاي بزرگ سكوت را براي سخن گفتن برمي گزينند

آدم هاي متوسط گاه سكوت را بر سخن گفتن ترجيح مي دهند
آدم هاي كوچك با سخن گفتن بسيار، فرصت سكوت را از خود مي گيرند
 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز


لقمان حكيم رضى الله عنه پسر را گفت:
"امروز طعام مخور و روزه دار،و هر چه بر زبان راندى، بنويس . شبانگاه همه آنچه را كه نوشتى، بر من بخوان؛ آنگاهروزه‏ات را بگشا و طعام خور"
"شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند. ديروقتشد و طعام نتوانست خورد.
روز دوم نيز چنين شد و پسر هيچ طعام نخورد.
روز سوم بازهر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هيچطعام نخورد .
روز چهارم، هيچ نگفت .
شب، پدر از او خواست كه كاغذها بياورد ونوشته‏ها بخواند.
پسر گفت: امروز هيچ نگفته‏ام تا برخوانم.
لقمان گفت: "پس بيا واز اين نان كه بر سفره است بخور و بدان كه روز قيامت، آنان كه كم گفته‏اند، چنانحال خوشى دارند كه اكنون تو دارى"
 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز
ايران : بکش جلو !










ترکيه : بکش عقب













ترکيه : ما حجاب مي خوايم









ايران : مگه زوره ؟ ما نميخوايم !




.











اينم مسالمت آميزش!



 

Roozbeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخییییییییییییی

سلام .. میبینم کم پیدا شدی

کوره که مید ترم نداره ؟
آره دیگه ...حالا خدا رو شکر دکتر حسینی قبول کرد امتحانو یه هفته بندازه عقب ، وگرنه باید تو یه روز 2 تا امتحان میدادیم
نه بابا ....... کوره چی هستش که نیم ترم داشته باشه
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
آره دیگه ...حالا خدا رو شکر دکتر حسینی قبول کرد امتحانو یه هفته بندازه عقب ، وگرنه باید تو یه روز 2 تا امتحان میدادیم
نه بابا ....... کوره چی هستش که نیم ترم داشته باشه
[/QUOT

خوب خدا رو شکر ..

این بابکو همه میشناسن
هر جا میره یه شری به پا میکنه

اوهوم .. زلزله ای که نگو..
 

*vernal*

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل من غمگین است
از همه عمر که در پای گلی پرپر شد
از گران گردی ایام که غم باره گذشت
وین همه جور و جفا
و چنین رسم کهن
که گل زیبا رواز ازل تا به ابد
همنشین زغن و خار و خس است.
و وفا داری او همچو یک افسانه است.
وای از این دور خراب!
که چنین بیماراست.
دل من می سوزد
که چرا بال دلم قیچی شد؟
که چرا مردم شهر
این چنین با گهرعشق و وفا بیگانه است؟!
گویی دلهای همه سنگ و کلوخ،
چشمهای همه انگار ز سرمای زمان یخ بسته است.
به نگاه همه کس می نگری
همه قندیل دروغ!
همه زیبای کثیف!
همه دورند و قریب
و چنین زندگی بی احساس
هر دمی صد کابوس!
 

setayesh 88

عضو جدید
گلبانگ
در زلال لاجوردین سحرگاهی
پیش از آنی که شوند از خواب خوش بیدار
مرغ یا ماهی
من در ایوان سرای خویشتن
تشنه کامی خسته را مانم درست
جان به در برده ز صحراهای وهم آلود خواب
تن برون آورده از چنگ هیولاهای شب
دور مانده قرن ها و قرن ها از آفتاب
پیش چشمم آسمان : دریای گوهربار
از شراب زندگی بخشنده ای سرشار
دستها را می گشایم می گشایم بیشتر
آسمان را چون قدح در دست می گیرم
و آن زلال ناب را سر می کشم
سر می کشم تا قطره آخر
می شوم از روشنی سیراب
نور اینک در رگهای من جاری است
آه اگر فریادم از این خانه تا کوی و گذر می رفت
بانگ برمی داشتم
ای خفتگان هنگام بیداری است

"فريدون مشيري"
 

*vernal*

عضو جدید
کاربر ممتاز

آنقدر تنها شدم که تنهاییم به فلک رسدیده انگار

خدا هم ما را تنها گذاشت اینبار

آتشی افتاده به جانم که نکند خاموش باران اشک چشمانم

امیدم همه اینست که باشد رور آخرم امروز

خاطراتم همه آن بود که در روز شد سپر

وگرنه که از حال شب غمناک من شد خبر
 

*vernal*

عضو جدید
کاربر ممتاز


نرگس جوان زیبایی بود که هر روز می رفت تا خود را در دریاچه تماشا کند


چنان شیفته خود می شد که روزی به درون دریاچه افتاد

در جایی که نرگس به اب افتاده بود گلی رویید که نر گس نامیدندش

وقتی نرگس مرد الهه های جنگل به کنار دریاچه امدند.

که از یک در یاچه با اب شیرین به کوزهای سرشار از اشک تبدیل شده بود

الهه ها ﭙرسیدند:چرا گریه می کنی؟

دریاچه گفت:برای نرگس می گریم

الهه ها گفتند: شگفت اور نیست که برای نرگس می گریی..........

و ادامه دادند.هر چه که بود با انکه ما همواره در جنگل در پی اش می شتافتیم

تنها تو فرصت داشتی که از نزدیک زیبایش را تماشا کنی

دریاچه ﭙرسید:مگر نرگس زیبا بود؟

اله هاشگفت زده جواب دادند:چه کسی بهتر از

تو میتوانست این حقیقت را بداند؟

هر چه بود هر روز در کنار تو می نشست

دریاچه گفت:من برای نرگس میگریم ولی هرگز زیبایی در او نیافته بودم!!!

من برای نرگس میگریم چون هر بار که از فراز کناره ام به رویم خم میشد

می توانستم در اعماق دیدگانش بازتاب زیبایی خود را ببینم
 

mold_silver

متخصص متالورژی صنعتی
کاربر ممتاز


نرگس جوان زیبایی بود که هر روز می رفت تا خود را در دریاچه تماشا کند


چنان شیفته خود می شد که روزی به درون دریاچه افتاد

در جایی که نرگس به اب افتاده بود گلی رویید که نر گس نامیدندش

وقتی نرگس مرد الهه های جنگل به کنار دریاچه امدند.

که از یک در یاچه با اب شیرین به کوزهای سرشار از اشک تبدیل شده بود

الهه ها ﭙرسیدند:چرا گریه می کنی؟

دریاچه گفت:برای نرگس می گریم

الهه ها گفتند: شگفت اور نیست که برای نرگس می گریی..........

و ادامه دادند.هر چه که بود با انکه ما همواره در جنگل در پی اش می شتافتیم

تنها تو فرصت داشتی که از نزدیک زیبایش را تماشا کنی

دریاچه ﭙرسید:مگر نرگس زیبا بود؟

اله هاشگفت زده جواب دادند:چه کسی بهتر از

تو میتوانست این حقیقت را بداند؟

هر چه بود هر روز در کنار تو می نشست

دریاچه گفت:من برای نرگس میگریم ولی هرگز زیبایی در او نیافته بودم!!!

من برای نرگس میگریم چون هر بار که از فراز کناره ام به رویم خم میشد

می توانستم در اعماق دیدگانش بازتاب زیبایی خود را ببینم

WOW .
 
بالا