رد پای احساس ...

artmiss

عضو جدید


[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کوله بارم را می بندم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] و به دیدارت می آیم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] اخم می کنی، می دانم![/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] اما من تصمیم خودم را گرفته ام[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] می خواهم از شعر و شاعری بگذرم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] وقتی نمی خوانی ام[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] این شعرها راه به جایی نمی برند[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] ناخوانده به راه می افتم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] سرزده می آیم و مهمانت میشوم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] _ «مهمان نمی خواهم.»[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] می دانم![/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] اما من تصمیم خودم را گرفته ام[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] اینبار بی بهانه می آیم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] ...دوری ازچشمان روشنت بهانه ی کمیست؟![/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] آخر وقتی نمی خوانی ام [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] این شعرها راه به جایی نمیبرند...[/FONT]
 

artmiss

عضو جدید
من از نگاه دو چشمت ترانه می سازم
برای گریه ی امشب بهانه می سازم
هزار تیر دعا را برای دفع بلا
به سوی تو ای نازنین روانه می سازم
من آن پرنده ی تنها و بی کسم اما
برای عشق تو صد آشیانه می سازم
و لحظه لحظه ی این عشق را مینویسم از اول
و قصه ای از نوع ِ عاشقانه می سازم
نه از پرنده و دریا نه از مسافر و تنها
من از نگاه دو چشمت ترانه می سازم
 

pasargadparisa

عضو جدید
آه ای خدای قلبهای هنوز پر از نور زرد:gol:به کجا پناه برم ؟؟؟؟؟حال که احساس مرا هم در شهری که عصا از کور میدزدند ربوده اند:gol:
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
در هجوم بي رحم نام تو


-به خيال من-


کاغذهاي سپيد


بکارت ناب خود را


به شعري از تو مي بازند
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه ی لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد ، گریزگاهی نه ، تکیه گاهی گردد .
اما چرا هنوز هم رنگ آشنای چهره اش پیدا نیست .....؟!
 

Dehaty

عضو جدید
من شعر نو نمیدونستم
برای همین این شعر شمس رو که خیلی دوست داشتم میزارم اینجا ...

آن شکل بین وان شیوه بین وان قد و خد و دست و پا آن رنگ بین وان هنگ بین وان ماه بدر اندر قبا
از سرو گویم یا چمن از لاله گویم یا سمن از شمع گویم یا لگن یا رقص گل پیش صبا
ای عشق چون آتشکده در نقش و صورت آمده بر کاروان دل زده یک دم امان ده یا فتی
در آتش و در سوز من شب می برم تا روز من ای فرخ پیروز من از روی آن شمس الضحی
بر گرد ماهش می تنم بی لب سلامش می کنم خود را زمین برمی زنم زان پیش کو گوید صلا
گلزار و باغ عالمی چشم و چراغ عالمی هم درد و داغ عالمی چون پا نهی اندر جفا
آیم کنم جان را گرو گویی مده زحمت برو خدمت کنم تا واروم گویی که ای ابله بیا
گشته خیال همنشین با عاشقان آتشین غایب مبادا صورتت یک دم ز پیش چشم ما
ای دل قرار تو چه شد وان کار و بار تو چه شد خوابت که می بندد چنین اندر صباح و در مسا
دل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا
ای عشق پیش هر کسی نام و لقب داری بسی من دوش نام دیگرت کردم که درد بی دوا
ای رونق جانم ز تو چون چرخ گردانم ز تو گندم فرست ای جان که تا خیره نگردد آسیا
دیگر نخواهم زد نفس این بیت را می گوی و بس بگداخت جانم زین هوس ارفق بنا یا ربنا

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت ؟

تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت؟


تا به کی با ضربه های درد باید رام شد؟

یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد؟

بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار؟

خسته از این زندگی با غصه های بی شمار ؟ ...


 

leila bagheri

عضو جدید
شاید درست باشد که او پر نورترین ستاره‏ی شب‏های من بود، امّا فراموش کرد که اگر ماه می‏تابید، هیچ‏کس به ستاره‏ها توجّه نمی‏کرد.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
برای دیدنت دلم چه ساده رام می شود

و در سکوت سایه ها پر از کلا م می شود

منی که خسته ام ولی،چه دل شکسته ام ولی

تمام نا تمام من بی تو تمام می شود

اگر چه شعر گفتنم ز اقتباس یاد توست

حضور شعرهای من بی تو حرام می شود

تو هستی اما نیستی،چه واژه های مبهمی

تمام شعر های من چه نا تمام می شود...
 

m@hn@z.d

عضو جدید
کاربر ممتاز
نبسته ام به کس دل، نبسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج، رها رها رها من
نه چشم دل به سويی نه باده در سبويی
که تر کنم گلويی به ياد آشنا من
ستاره ها نهفته در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست هوای گريه با من :cry:
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخرین پیغام...

آخرین پیغام...

آخرین پیغام...::gol:
خبرای بد چه زود می رسه!!!
گفته بودی که دیگه دوستم نداشته باش!!
از من، نامه ها و عکسهاتو خواسته بودی...
عزیزم!ناراحت نباش.
درسته دوست دارم ولی دیگه هیچوقت سرراهت سبز نمی شم.
خاطراتت برام کافیه.
در بین نامه هات گل خشکی رو پیدا کردم
فقط اونو واسه خودم نگه می دارم(اونم از سرم زیادی ندون)
همه آهنگهای غمگین تورو یادم میاره.
قشنگ ترین عشقها رو با تو تجربه کردم.
فقط اینو یادت باشه که:
دنیا میاد ومیره و خدا یه روزی جون منم می گیره
ولی آخه چطور می تونم فراموشت کنم تا وقتیکه جان در بدنم هست؟؟
بال و پرم بخاطر تو شکست
مثل پرنده های بی لانه و وطن راهم به غربت افتاد
تقدیرم چنین بود که جز خاک سیاه نصیبی نداشته باشم
خداوند اینطور نوشته بود...
 

آیاتای

عضو جدید
نگاه كن كه غم درون ديده ام
چگونه قطره قطره آب ميشود
چگونه سايه سياه سركشم
اسير دست آفتاب ميشود
نگاه كن
تمام هستيم خراب ميشود
شراره اي مرا بكام ميكشد
مرا به اوج ميبرد
مرا به دام ميكشد
نگاه كن تمام آسمان من
پر از شهاب ميشود
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنکه میگوید دوستت دارم
خنیاگر غمگینی ست
که آوازش را از دست داده است
ای کاش عشق را زبان سخن بود
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش در گلو من
عشق را ای کاش زبان سخن بود
آنکه میگوید دوستت می دارم
دل اندوهگین شبی ست که مهتابش را می جوید
عشق را ای کاش زبان سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرم توست
هزار ستاره گریان در تمنای من
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به پيش روي من، تا چشم ياري مي كند، درياست !

چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست !

درين ساحل كه من افتاده ام خاموش،

غمم دريا، دلم تنهاست .

وجودم بسته در زنجير خونين تعلق ها ست !

خروش موج، با من مي كند نجوا،

كه : - « هرل كس دل به دريا زد رهائي يافت !

كه هر كس دل به دريا زد رهائي يافت ... »

مرا آن دل كه بر دريا زنم، نيست !

ز پا اين بند خونين بر كنم نيست ،

اميد آنكه جان خسته ام را ،

به آن ناديده ساحل افكنم نيست ...


فریدون مشیری
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سرشک نیاز

دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود

هوا گرفته ی عشق از پی هوس نرود

به بوی زلف تو دم می زنم درین شب تار

وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود

چنان به دام غمت خو گرفت مرغ دلم

که یاد باغ بهشتش درین قفس نرود

نثار آه سخر می کنم سرشک نیاز

که دامن توام ای گل ز دسترس نرود

دلا بسوز و به جان بر فروز آتش عشق

کزین چراغ تو دودی به چشم کس نرود

فغان بلبل طبعم به گلشن تو خوش است

که کار دلبری گل ز خار و خس نرود

دلی که نغمه ی ناقوس معبد تو شنید

چو کودکان ز پی بانگ هر جرس نرود

بر آستان تو چون سایه سر نهم همه عمر

که هر که پیش تو ره یافت باز پس نرود
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم که بی بهانه می ایستم . که گر می گیرم و آغوش باز می کنم . که یک بوسه طلب می کنم . آری این من هستم ، انسانی که می خواهد ، دوست می دارد و عشق می ورزد. نه نمی گویم بر پرواز روحم ... بر زمانی که اگر رفت ... بازگشت نخواهد داشت .
منم که بی بهانه می گریم . می رقصم . می خوانم ...
رویا از گوشه ی چشمم حلقه می زند ، پس چه باک اگر بگویم : آغوشت را می خواهم .
شب ادامه دارد تا آن شب ... که یلدای من باشد . حجله ی قلب من باشد
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوباره سیر نگاهم کن
قطار امد و من
زود زود خواهم رفت
نگاه اخر خود را دعای راهم کن
ذخیره کن همه لحظه های اخر را
تمام حافظه ات را پر از نگاهم کن.

"مصطفی رحماندوست"
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چه شب ها تا سحر نام تو را از دل صدا کردم

دلم را با جنون بی کسی ها آشنا کردم

نفهمیدم چه رنگی دارد این شب های شیدایی

که قلبم را فقط با خاطراتت مبتلا کردم

چه شب ها تا سحر با قاصدک بی رنگ

نشستم مو به موی خاطراتت را سوا کردم

به پای قاصدک بستم صبوری را شبیه گل

نوشتم روی گلبرگش که من بی تو چه ها کردم
 

m@hn@z.d

عضو جدید
کاربر ممتاز
بيا وقتي براي عشق هورا ميکشد احساس
به روي اجتماع بغض حسرت گاز اشکاوربياندازيم
بيا با خود بينديشيم
اگريک روز تمام جاده هاي عشق رابستند
اگريکسال چندين فصل برف بي کسي باريد
اگريک روز نرگس درکنار چشمه غيبش زد
اگريکشب شقايق مرد
تکليف دل ما چيست
ومن احساس سرخي ميکنم چنديست
ومن ازچند شبنم پيشتر خوابم نزول عشق راديدم
چرا بعضي براي عشق دلهاشان نمي ارزد
چرا بعضي نميدانند که اين دنيابه تار موي يک عاشق نمي ارزد
چرا بعضي تمام فکرشان ذکراست
ودرآن ذکرهم ياد خدا خاليست
وگويي ميوه اخلاصشان کال است
چرا سغل شريف ورايج اين عصر رجاليست
چرادراقتصاد راکداحساس اين مکاربازارانصداقت نيزدلاليست
کاش ميشد لحظه اي پرواز کرد
حرف هاي تازه اي را آغاز کرد
کاش ميشد خالي از تشويش بود
برگ سبزي تحفه درويش بود
کاش تا دل ميگرفت وميشکست
عشق مي آمد کنارش مي نشست
کاش با هردل دلي پيوند داشت
هرنگاهي يک سبد لبخند داشت
کاشکي لبخندها پايان نداشت
سفره ها تشويش آب ونان نداشت
کاش ميشد نازرا دزديدوبرد
کاش ميشد بوسه را با غنچه هايش چيدوبرد
کاش ديواري ميان ما نبود
بلکه ميشد آن طرفتررا سرود
آي مردم من غريبستاني ام
امتدادلحظه اي باراني ام
شهرمن آنسوتراز پروازها ست
درحريم آبي افسانه هاست
شهرمن بوي تفضل ميدهد
هرکه مي آيد به او گل ميدهد
دشت هاي سبز
وسعت هاي ناب
نسترن نسرين شقايق آفتاب
بازاين اطراف حالم را گرفت
لحظه پروازم راگرفت
ميروم آن سو تورا پيداکنم
دردل آينه جايي واکنم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هیشكی مثل تو نبود،
هیشكی مثل تو منو باور نكرد!
هیشكی با من مثل تو،
توی نقب شب من سفر نكرد!
هیشكی مثل تو نبود،
ساده مثل بوی پاك اطلسی!
یا بلوغ یه صدا،
میون دغدغه‌ی دلواپسی!



 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای ساغر ِ سرمستی من بی تو نمی مانم
داغی به دلم بستی من بی تو نمی مانم


تا هستیم آشامد از جان ِ لطیف ِ تو​

ناید خبر از خویشش من بی تو نمی مانم​


دلسوخته ام از تو افروخته ام از تو​

تو ریخته ای در من ، من بی تو نمی مانم​


چون شاخه ی خشکیده تاراج ِ خزان دیده​

بی برگ و بر و بارم من بی تو نمی مانم​


تو روح ِ بهارانی خنیاگر ِ بارانی​

زیبایی ِ بستانی من بی تو نمی مانم​


کی این قفس ِ دل را در باغ ِ تو بگشایم​

مر غش ز سحر خواند من بی تو نمی مانم​


چون ماهی ِ بی آبم تفسیده و بی تابم​

آبم برسان بر لب من بی تو نمی مانم​


جانم به نماز آید چون او به نیاز آید​

در هر رگ من خواند من بی تو نمی مانم​
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر ثانیه که می گذرد

چیزی از تو را با خود می برد ...

زمان غارتگر غریبی ست

همه چیز را بی اجازه می برد !

و تنها یک چیز را

همیشه فراموش می کند ...

حس " دوست داشتن " تو را ...!
 

م.سنام

عضو جدید
ندانم باکه سوداکنم
کجاجوشم وازچه پروا کنم
نه یاری که راه مروت روم
نه خصمی که باوی مداراکنم
نه عشقی که دل رابدریازنم
نه شوری که روسوی صحراکنم
نه برقم که آتش زنم خرمنی
نه ابرم که باگریه غوغا کنم
بسی قصه ازمن بماند بجای
اگردفترسینه راواکنم
چنان ماندم ازبزم هستی جدا
که ازدور باید تماشا کنم
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا