اینطور که شما داری میگی من متوجه شدم که شما خداوند رو ناقص فرض کردی...یعنی خداوند کاری رو انجام داده که بیهوده است...که هدفی نداره...
شاید با جبر به دنیا اومدی اما الان اختیار داری و میتونی انتخاب کنی...
طوری حرف میزنی که انگار هیچ اهمیتی نداره که سرانجام کارت چی میشه...
به قول خودت این وسط قراره چه اتفاقی بیافته؟...اینو همون هدفه تعیین میکنه.
مساله اینه که اصلا برای چی دنبال نون باشم؟ که حالا خربزه آب هست یا نیست...
همین ول کردن خربزه و دنبال نون بودن...خودش هدف میخواد...انگیزه میخواد...درسته؟
نعوذبالله! ما غلط مي كنيم از اين فرضا بكنيم!
من كه خود راضي به اين خلقت نبودم زور بود خلقت من از ازل يك وصله ي ناجور بود...
ببين عزيزم من يه ايرانيم و الان توي ايران زندگي ميكنم هرجا هم برم ابراني بودنم مثل يه داغ روي پيشونيمه...اطرافم پره از جوونايي كه هر روز به هر دليل كشته مي شن و مي ميرن...پره از ادمايي كه هنوز نفهميدن زندگي يعني چي پر پر ميشن...شهر من پره از دختر بچه هاي 14 ،15 ساله كه با هزار اميد و ارزو عروس ميشن...18 سال نشده يه مادرن و توي25 سالگي يه بيوه...جونايي كه دبيرستانشون تموم نشده براي كار ميرن جنوب وقتي بر مي گردن فقط پوست مونده و استخون به اضافه ي اينكه معتاد شدن...دنياي من اينه... داداشم فقط بيست و دو سالشه اما موهاي سرش سفيد شده...عين پيرمردا...خودش ميگه كم مونده زير فشار اين همه كار خورد بشم...فكر ابروشه...فكر ابروي من...فكر اين كه وقتي ميام دانشگاه سرمو بالا بگيرم...
حق داري روي صندلي كامپيوترت بشيني،پا روي پا بندازي و در حاليكه داري قهوه نوش جان مي كني منو به خاطر دلگير بودن از خدا و نداشتن هدف مسخره كني...اما من فكر گلاييم كه زير بارون زودتر پر پر ميشن فكر عروسكاييم كه خدا به بازيشون گرفته...فكر تنهايي و غربت مادري هستم كه هر پنج شنبه براي پسرش گل مي بره...فكر نگراني مادري هستم كه هر روز به پنجره زل مي زنه نكنه برف بياد و شوهرش كاري پيدا نكنه...فكر دختركيم كه حسرت غذاي گرم كابوس شبهاشه...
نمي دونم چرا دارم اينا رو به تو مي گم ولي...
هدف چيز خوبيه سعي كن هميشه هدفمند باشي تهش اينه كه واقعا به نون مي رسي!وقتي رسيدي گنجشكارو از ياد نبر...