مشاعرۀ سنّتی

laleh_a

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاد بگذشته به دل ماند، دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به گشت و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یاد بگذشته به دل ماند، دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به گشت و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند

دمي با دوست در خلوت،به از صد سال در عشرت
مـن آزادي نـمي خواهم كـه با يـوسف بـه زنـدانـم.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مفلسانيم و هواي مي و مطرب داريم
[FONT=&quot]آه اگر خرقه پشمين به گرو نستانند[/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]خواهم که جاودانه بنالم به دامنت[/FONT]
 

laleh_a

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا توانی رفع غم از چهره غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است، دلی را شاد کن
 

laleh_a

عضو جدید
کاربر ممتاز
در عالم عشق اولین دیدار
در خاطره چون بهار می ماند
تابستان گرمی تمنا هاست
پاییز به انتظار می ماند
آن سوز که سردی زمستان راست
ما را به فراق یار می ماند
 
آخرین ویرایش:

Mehr noosh

عضو جدید
توفریب سراب تن خوردی
در بیابن جان سراب نبود

ز آتش جهل,سوخت خرمن ما
گنه برق و آفتاب نبود
 

Mehr noosh

عضو جدید
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت

ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم

جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
 

Mehr noosh

عضو جدید
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت

ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم

جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

تو او را پذیرفتی و دینش را
بیاراستی راه و آیینش را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو او را پذیرفتی و دینش را
بیاراستی راه و آیینش را


[FONT=arial,helvetica,sans-serif]اگر از دست وجودت[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]به ستوه آمده باشی[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]به کجا خواهی رفت؟ ... آسمان، شاید![/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]و که را خواهی جُست؟ ... آن خدا، شاید![/FONT]​
 

Mehr noosh

عضو جدید
[FONT=&quot]دلم بجو كه قدت همچو سرو دلجوي است[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]سخن بگو كه كلامت لطيف و موزون است[/FONT]
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تحمل کن ای ناتوان از قوی
که روزی توانا تر از وی شوی
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا