از عشق تو سهم من ،همواره همين بوده استنازنینا ما به نازِ تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
رسوايي و حيراني ، حيراني و رسوايي
از عشق تو سهم من ،همواره همين بوده استنازنینا ما به نازِ تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
در نیابد حال پخته هیچ خامیاد بگذشته به دل ماند، دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به گشت و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
یاد بگذشته به دل ماند، دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به گشت و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
محرم این هوش جز بیهوش نیستدمي با دوست در خلوت،به از صد سال در عشرت
مـن آزادي نـمي خواهم كـه با يـوسف بـه زنـدانـم.
محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
مفلسانيم و هواي مي و مطرب داريم
[FONT="]آه اگر خرقه پشمين به گرو نستانند[/FONT]
منعم مکن از صحبت احباب که بلبلتا توانی رفع غم از چهره غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است، دلی را شاد کن
نیست امروز شکست دلم از چشم پرآبتا توانی رفع غم از چهره غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است، دلی را شاد کن
به جان رسید فلک از دعا و ناله مننیست امروز شکست دلم از چشم پرآب
دایم این خانه خرابست ازین خانه خراب
جهانم زیباست،تو بر خویشتن بر میفزای رنج
که ما بر گشادیم درهای رنج
به جان رسید فلک از دعا و ناله من
فلک دهان خود اندر ره دعا بگشاد
تو حكيمي تو عظيمي تو كريمي تو رحيميدر میان دو درخت گل یاس
شاعری تابی می بست
به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظیاران مفید بود بسی یاری رقیب
وصلم نصیب شد ز مددکاری رقیب
قصه شيرين عشقم رفت از خاطر وليبه پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ
به دست هجر ندادی کسی عنان فراق
قصۀ عشق بیاموز ز پروانه و شمعبه پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ
به دست هجر ندادی کسی عنان فراق
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
تو او را پذیرفتی و دینش را
بیاراستی راه و آیینش را
تا چندخواهی عشق ،دردِ بی دوا را[FONT="]دلم بجو كه قدت همچو سرو دلجوي است[/FONT]
[FONT="]سخن بگو كه كلامت لطيف و موزون است[/FONT]
یکدل و این همه غم،یک نگه و اینهمه اشکتحمل کن ای ناتوان از قوی
که روزی توانا تر از وی شوی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |